پارت ۳
پارت ۳
فیک روانشناس روانی
[]-------------<🔫>--------------[]
ویو ات بعد از اینکه وقت مشاوره تموم شد زود رفتم طرف موبایل فروشی یه گوشی و سیم کارت خریدم رفتم زندان از پشت میله ها به کوک نگاه کردم و صدا کردم
ات : کوک
کوک : او سلام ات
ات : میای اینجا باهات کار دارم
کوک : باشه
کوک اومد کنارم گوشی اروم دادم به کوک گرفت و قایم کرد
ات : من دیگه برم
کوک : باشه مراقب خوت باش
ات : توهم همینطور
رفتنم خونه اماده شدم (عکس میزارم) رفتم طرف خونه کوک به بادیگاردا گفتم
ات : سلام اینجا باید خونه ی جونگ کوک باشه اره ؟
بادیگارد : شما کی هستی چرا با اسم کوچیک ارباب رو صدا میکنید ؟
ات : من امروز اومدم اربابتون رو نجات بدم اگه باور نمیکنید بهش زنگ میزنم
بادیگارد : ولی ایشون تو زندانن
ات : من بهش یواشکی گوشی خریدم با سیمکارت
گوشی رو برداشتم و به کوک زنگ زدم که دیدم جواب داد
گوشی رو زدم بلندگو
ات : الو کوک
کوک : الو سلام ات
ات : کوک به بادیگاردات بگو بزارن برم تو
کوک : هعی منو نگاه کنید به خانوم احترام بزارید وقتی من نیستم اون رییس
بادیگارد : چشم ارباب
کوک : حالا بزارید بره تو
بادیگاردا رفتن کنار بعد منو بردن طرف یه اتاق درو باز کردن که دیدم پر بود از تفنگ یکی از اون کوچیکارو گذاشتم تو جیبم
راستش از اونجایی که کلاس رفتم بلدم با تفنگ شلیک کنم بعد شات کان رو برداشتم یه طناب داشت که انداختم دور گردنم
بعد به طرف گوشیم رفتم و
شماره ای که کوک بهم داده بود رو گرفتم
بوق بوق بوق
ناشناس : الو ببخشید اشتباه گرفتید
ات : نه نه صبر کنید من از طرف جونگ کوک زنگ زدم
ناشناس : جونگ کوک رو از کجا میشناسید ؟
ات : شما باید اقای ......
خب خب همون شرطه قبلی ببخشید اگه بعد مینویسم
شرط :
کامنت : ۵
لایک : ۶
فیک روانشناس روانی
[]-------------<🔫>--------------[]
ویو ات بعد از اینکه وقت مشاوره تموم شد زود رفتم طرف موبایل فروشی یه گوشی و سیم کارت خریدم رفتم زندان از پشت میله ها به کوک نگاه کردم و صدا کردم
ات : کوک
کوک : او سلام ات
ات : میای اینجا باهات کار دارم
کوک : باشه
کوک اومد کنارم گوشی اروم دادم به کوک گرفت و قایم کرد
ات : من دیگه برم
کوک : باشه مراقب خوت باش
ات : توهم همینطور
رفتنم خونه اماده شدم (عکس میزارم) رفتم طرف خونه کوک به بادیگاردا گفتم
ات : سلام اینجا باید خونه ی جونگ کوک باشه اره ؟
بادیگارد : شما کی هستی چرا با اسم کوچیک ارباب رو صدا میکنید ؟
ات : من امروز اومدم اربابتون رو نجات بدم اگه باور نمیکنید بهش زنگ میزنم
بادیگارد : ولی ایشون تو زندانن
ات : من بهش یواشکی گوشی خریدم با سیمکارت
گوشی رو برداشتم و به کوک زنگ زدم که دیدم جواب داد
گوشی رو زدم بلندگو
ات : الو کوک
کوک : الو سلام ات
ات : کوک به بادیگاردات بگو بزارن برم تو
کوک : هعی منو نگاه کنید به خانوم احترام بزارید وقتی من نیستم اون رییس
بادیگارد : چشم ارباب
کوک : حالا بزارید بره تو
بادیگاردا رفتن کنار بعد منو بردن طرف یه اتاق درو باز کردن که دیدم پر بود از تفنگ یکی از اون کوچیکارو گذاشتم تو جیبم
راستش از اونجایی که کلاس رفتم بلدم با تفنگ شلیک کنم بعد شات کان رو برداشتم یه طناب داشت که انداختم دور گردنم
بعد به طرف گوشیم رفتم و
شماره ای که کوک بهم داده بود رو گرفتم
بوق بوق بوق
ناشناس : الو ببخشید اشتباه گرفتید
ات : نه نه صبر کنید من از طرف جونگ کوک زنگ زدم
ناشناس : جونگ کوک رو از کجا میشناسید ؟
ات : شما باید اقای ......
خب خب همون شرطه قبلی ببخشید اگه بعد مینویسم
شرط :
کامنت : ۵
لایک : ۶
۲۶.۹k
۰۱ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.