اشک...در بغض نگاهم چه پریشان شده است
اشک...در بغض نگاهم چه پریشان شده است
دیگر از زمزمه ی عشق پشیمان شده است
لمس دیدار و عبور تب باران خالی ست
قاصدآینه ها نیز گریزان شده است
عابری خسته دل از حادثه ی عشق سرود
حیف...اما همه شعرش غم طوفان شده است
برکه در همهمه ی تلخ صنوبرها سوخت
در غم حسرت دیدار بیابان شده است
شمع میسوزد و من...در عطش حس غریب
مات و مبهوت وجودم همه سوزان شده است
خیره در کوچ نگاهی که تمامم را برد
بعد او نم نم احساس فراوان شده است
چشم خود بستم و در وسعت یادی غرقم
موج در موج دلم سوز نیستان شده است
دیگر از زمزمه ی عشق پشیمان شده است
لمس دیدار و عبور تب باران خالی ست
قاصدآینه ها نیز گریزان شده است
عابری خسته دل از حادثه ی عشق سرود
حیف...اما همه شعرش غم طوفان شده است
برکه در همهمه ی تلخ صنوبرها سوخت
در غم حسرت دیدار بیابان شده است
شمع میسوزد و من...در عطش حس غریب
مات و مبهوت وجودم همه سوزان شده است
خیره در کوچ نگاهی که تمامم را برد
بعد او نم نم احساس فراوان شده است
چشم خود بستم و در وسعت یادی غرقم
موج در موج دلم سوز نیستان شده است
۶.۷k
۱۱ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.