ما دو پیرهن بودیم

ما دو پیرهن بودیم

بر یک بند

یکی را باد برد

دیگری را باران

هر روز

خیس می کند.
دیدگاه ها (۱)

از خودِ صبح فقط منتظرمشــــــــــب بشودتا پتو را بکشم روی سر...

خـــــوش به حالت گـــــریه هایـــــت دخترانه است و همه زیر پ...

تو به‌حافظ، به‌حقیقت، به‌غزل‌دلخوش‌ باشمن ‌به‌افسانه ‌نیما‌ ...

چشم بستم که شدم غرق خیالی الکیقصه ی عاشقی و شوق وصالی الکیفر...

خانه ها و پل و جنگل زیبا در باران و باد

...آذرماه، چه زود آمدیی؟ با آن نفس‌های سردبا خودت خاطره‌ها ر...

برادرا جز شهادت هیچ راه دیگری نیست که انسان با خیال راحت بخو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط