آنکه از تو گذشته را دوست داری به یاد او که رهایت کرده گ

آنکه از تو گذشته را دوست داری؟ به یادِ او که رهایت کرده گریه سر می‌دهی؟ روزها با روشناییِ آفتاب، امیدِ برگشت را در دلت روشن می کنی و شب ها سر به بالینِ تنهایی، با ماهِ پیدا شده از گوشه ی پنجره سخن می گویی؟ می توانی در تنِ مرده ای که دیگر نیست زندگی برویانی یا جنگلِ سوخته را سبز کنی؟ عشق همین است... اگر برود، اگر نماند هیچ چیز مثل سابق نمی شود. مثل آن است که تکه ای از وجودت را بکنند و دور بیندازند و جای خالی آن تکه هر لحظه به چشمانت دهن کجی کند! حالا بنشینی کنج تنهایی و با آسمان سرودِ برگشت سر بدهی یا در چشمانِ مردمِ شهر دنبالِ گمشده ات بگردی افاقه ای نمی کند. آنچه از دست رفته خودش را که هیچ
تو را هم از خودت دزدیده... با من بگو کدام انسانی عاشق دزدِ جانش می ماند که تو دیوانه وار... دیوانه وار خودت را به دارِ روزمرگی آویخته ای؟! #زهرا_مصلح
دیدگاه ها (۱)

‏گاهی نه ناراحتی نه عاشقی نه غمگین در بی احساس ترین حالت ممک...

زخم‌ها کمکت می‌کنند. زخم‌هایت عاقبت روزی به دادِ تو می‌رسند....

رسیدن قدم اول رفتنه. آدما نمیان که بمونن، اونا میان که بهت ب...

«پای من شکست، وقتی دوازده سالم بود. سر کلاس ژیمیناستیک، به‌خ...

رها🍂 یادت باشد تو یک زنیزیبا باشلباس خوب بپوشورزش کنهر سنی ک...

میز کوچکی دو نفره با پارچه ی چهارخونه ی قرمز!فکرش را بکن، خو...

در من دخترکی پر از شور و نشاط ، تمام روز ، با شادترین موزیک ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط