🔸 آن وقتها حسن رو به قیافه نمی شناختم، اما این طرف و آن ط
🔸 آن وقتها حسن رو به قیافه نمیشناختم، اما این طرف و آن طرف چیزهایی دربارهش شنیده بودم. چند ساعتی بود که در محوطه دیدبانی بود و هی دستور میداد و سازماندهی میکرد.
🔹 من هم که اعصابم خیلی بجا نبود، از این همه جنب و جوش او به ستوه آمدم.
آخر سر کفری شدم و از آن بالا داد زدم سرش: "ببینم تو اصلا کی هستی که این قدر به پرو پای بچهها میپیچی و سین جیمشان میکنی؟"
🔸 سرش رو بلند کرد، نگاهی به من انداخت، لبخندی زد و خیلی آروم جواب داد: "من نوکر شما بسیجیها هستم!"
#شهید_حسن_باقری #درس_اخلاق
🔹 من هم که اعصابم خیلی بجا نبود، از این همه جنب و جوش او به ستوه آمدم.
آخر سر کفری شدم و از آن بالا داد زدم سرش: "ببینم تو اصلا کی هستی که این قدر به پرو پای بچهها میپیچی و سین جیمشان میکنی؟"
🔸 سرش رو بلند کرد، نگاهی به من انداخت، لبخندی زد و خیلی آروم جواب داد: "من نوکر شما بسیجیها هستم!"
#شهید_حسن_باقری #درس_اخلاق
۲۰۵
۲۹ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.