part◇²⁰
چشمان خمار تو
فردا صبح....
ا/ت ویو: وقتی دیشب شستن پله ها و زمینو تموم کردیم سریع اومدیم که بخوابیم خیلی نشد که خوابمون برد ، فردا صبح ساعت ۸ پا شدیم که بریم به کارامون برسیم.
راوی: ا/ت و سارا از جاشون بلند شدن و آماده شدن که برن سر کار .
راوی: آماده شدن و به سمت آشپز خونه رفتن
ا/ت و سارا: سلام اجوما صبح بخیر
اجوما: سلام دخترا بدویید که امروز خیلی کار داریم
ا/ت: چه کاری داریم؟
اجوما: امروز مهمون داریم و کلی کار ریخته سرمون و متاسفانه سوفیا مرخصیه لیا هم مریض شده ، من الان فقط شما دوتا رو دارم
ا/ت: ما کمکت میکنیم
سارا: اجوما مهمونی ساعت چند هست حالا؟
اجوما: ۶ عصر
*فلش بک به ساعت ۶*
راوی: اجوما ، سارا و ا/ت همه کاراشونو کرده بودن . یونگی ساعت ۴ از سر کار اومد و مستقیم رفت تا حاظر شه .
جین،جیهوپ،نامجون،جیمین،تهیونگ و جوگکوک هم ساعت ۵ اومدن و زود تر از مهمونای اصلی توی عمارت حاظر بودن.
ا/ت ویو: با سارا اجوما همه کارمونو کردیم ، ارباب ساعت ۴ اومد دوستاشم ساعت ۵ اومدن. ارباب ساعت ۵:۳۰ از اتاقش اومد بیرون.
راوی: بالاخره ساعت ۶ شد و مهمونا اومدن روی هم رفته با دوستای شوگا و مهمونا میشدن ۲۰ نفر. مهمونا نشستن و اجوما ا/ت رو صدا کرد.
اجوما: ا/ت...ا/ت
ا/ت: بله اجوما
اجوما: دخترم بیا برو پذیرایی کن
راوی: اجوما چند بطری شراب و به تعداد مهمونا لیوان و یه ظرف یخ گذاشت داخل سینی و داد به ا/ت که ببره . ا/ت سینی رو برداشت و یه سمت مهمونا رفت. رسید به مهمونا و تهیونگ وقتی ا/تو دید سریع از جاش بلند شد و اومد سمت ا/ت و گفت:
تهیونگ: خب منو صدا میکردی تا من میاوردمش این خیلی سنگینه ممکنه به کمرت فشار بیاره
ا/ت:.......
راوی: یونگی که دید تهوینگ با ا/ت اونجوری حرف میزنه عصبانی شد.
یونگی: ا/ت برو دیگه
راوی: ا/ت رفت رفت سمت آشپز خونه و بقیه هم به بحثشون ادامه دادن.
حدود ساعت ۱۰ بود که مهمونا رفتن یه نیم ساعت بعد هم دوستای یونگی .
اعضا: خدافظ
یونگی: خدافظ
ا/ت ویو: اعضا از یونگی خداحافظی کردن و هرکدوم کتشونو ازم گرفتن و رفتن و تهیونگ آخرین نفر اومد تا کتشو بگیره ، کتشو بهش دادم، اونو گرفت و پوشید و جلوم وایساد منم بهش نگا میکردم و هیچی نگفتم بعد اون یه لبخند زد و رفت.
•ادامه دارد•
▪︎چشمان خمار تو▪︎
فردا صبح....
ا/ت ویو: وقتی دیشب شستن پله ها و زمینو تموم کردیم سریع اومدیم که بخوابیم خیلی نشد که خوابمون برد ، فردا صبح ساعت ۸ پا شدیم که بریم به کارامون برسیم.
راوی: ا/ت و سارا از جاشون بلند شدن و آماده شدن که برن سر کار .
راوی: آماده شدن و به سمت آشپز خونه رفتن
ا/ت و سارا: سلام اجوما صبح بخیر
اجوما: سلام دخترا بدویید که امروز خیلی کار داریم
ا/ت: چه کاری داریم؟
اجوما: امروز مهمون داریم و کلی کار ریخته سرمون و متاسفانه سوفیا مرخصیه لیا هم مریض شده ، من الان فقط شما دوتا رو دارم
ا/ت: ما کمکت میکنیم
سارا: اجوما مهمونی ساعت چند هست حالا؟
اجوما: ۶ عصر
*فلش بک به ساعت ۶*
راوی: اجوما ، سارا و ا/ت همه کاراشونو کرده بودن . یونگی ساعت ۴ از سر کار اومد و مستقیم رفت تا حاظر شه .
جین،جیهوپ،نامجون،جیمین،تهیونگ و جوگکوک هم ساعت ۵ اومدن و زود تر از مهمونای اصلی توی عمارت حاظر بودن.
ا/ت ویو: با سارا اجوما همه کارمونو کردیم ، ارباب ساعت ۴ اومد دوستاشم ساعت ۵ اومدن. ارباب ساعت ۵:۳۰ از اتاقش اومد بیرون.
راوی: بالاخره ساعت ۶ شد و مهمونا اومدن روی هم رفته با دوستای شوگا و مهمونا میشدن ۲۰ نفر. مهمونا نشستن و اجوما ا/ت رو صدا کرد.
اجوما: ا/ت...ا/ت
ا/ت: بله اجوما
اجوما: دخترم بیا برو پذیرایی کن
راوی: اجوما چند بطری شراب و به تعداد مهمونا لیوان و یه ظرف یخ گذاشت داخل سینی و داد به ا/ت که ببره . ا/ت سینی رو برداشت و یه سمت مهمونا رفت. رسید به مهمونا و تهیونگ وقتی ا/تو دید سریع از جاش بلند شد و اومد سمت ا/ت و گفت:
تهیونگ: خب منو صدا میکردی تا من میاوردمش این خیلی سنگینه ممکنه به کمرت فشار بیاره
ا/ت:.......
راوی: یونگی که دید تهوینگ با ا/ت اونجوری حرف میزنه عصبانی شد.
یونگی: ا/ت برو دیگه
راوی: ا/ت رفت رفت سمت آشپز خونه و بقیه هم به بحثشون ادامه دادن.
حدود ساعت ۱۰ بود که مهمونا رفتن یه نیم ساعت بعد هم دوستای یونگی .
اعضا: خدافظ
یونگی: خدافظ
ا/ت ویو: اعضا از یونگی خداحافظی کردن و هرکدوم کتشونو ازم گرفتن و رفتن و تهیونگ آخرین نفر اومد تا کتشو بگیره ، کتشو بهش دادم، اونو گرفت و پوشید و جلوم وایساد منم بهش نگا میکردم و هیچی نگفتم بعد اون یه لبخند زد و رفت.
•ادامه دارد•
▪︎چشمان خمار تو▪︎
۱۲۸.۹k
۰۱ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.