part ◇¹⁹
چشمان خمار تو
یونگی :به هر حال تنبیه میشید ، جفتتون
راوی: ا/ت و سارا مجبور شدن کل عمارت رو زمین و پله هاشو بشورن
*فلش بک به موقعی که ا/ت و سارا داشتن زمینو میشستن *
از زبان ا/ت: ساعت تقریبا نزدیک ۱۰ شبه و همهء خدمتکارا ساعت کاریشون تموم شده به غیر از من و سارا . هنوز نصف عمارت مونده ، وای خدا خسته شدم دیگه.
تو همین فکرا بودم که سارا زد رو شونم و گفت:
سارا: میخوای یکم استراحت کنی؟ بقیشو من انجام میدم
نمیتونستم درخواستشو قبول کنم چون اونم به اندازه من خسته بود بخاطر همین بهش گفتم نه خسته نیستم
خلاصه بعد نیم ساعت زنگ در خورد چون همه خدمتکارا رفته بدن برای استراحت مجبور بودم که برم درو باز کنم و درو باز کردم و دیدم که کوکه. اومده تو و بهش سلام کردم اونم بهم سلام کرد و کتشو داد بهم و ازم پرسید:
کوک: یونگی هست؟
ا/ت: آره هستن ولی نمیدونم که خوابن یا نه
کوک: اوکی باشه ممنون
ا/ت: خواهش میکنم
راوی: کوک رفت سمت اتاق یونگی و بین راه سارا رو دید و تا لحظه ای که برسه به پله ها چشم ازش برنداشت
بالاخره کوک رسید به اتاق یونگی و در زد ( تق تق )
یونگی: کیه
کوک: منم ، میتونم بیام داخل؟
یونگی: آره بیا تو
راوی: کوک وارد اتاق شد
کوک: سلام
یونگی: سلام ، چخبر
کوک: خبری نیست
یونگی: برای فردا مهمونی آماده ای؟
کوک: مهمونی؟
یونگی: برای معامله اسلحه ها قرار شد که چانگ مین بیاد اینجا
کوک: آها
یونگی: پس آماده باش
کوک: اوکی
یونگی: میگم حلا کاری داشتی اومدی اینجا
کوک: اومده بودم بهت سر بزنم
یونگی: اوکی
راوی: کوک ۱ ساعت پیش یونگی موند و بعدش بلند شد که بره
کوک: پس فعلا خدافظ پسفردا میبینمت ، راستی بقیه بچه ها ام هستنن؟
یونگی: آره هستن
کوک: باشه، فعلا
یونگی: خدافظ
•ادامه دارد•
▪︎چشمان خمار تو▪︎
تا یه نیم ساعت دیگه پارت ♤²⁰ رو میزارم
یونگی :به هر حال تنبیه میشید ، جفتتون
راوی: ا/ت و سارا مجبور شدن کل عمارت رو زمین و پله هاشو بشورن
*فلش بک به موقعی که ا/ت و سارا داشتن زمینو میشستن *
از زبان ا/ت: ساعت تقریبا نزدیک ۱۰ شبه و همهء خدمتکارا ساعت کاریشون تموم شده به غیر از من و سارا . هنوز نصف عمارت مونده ، وای خدا خسته شدم دیگه.
تو همین فکرا بودم که سارا زد رو شونم و گفت:
سارا: میخوای یکم استراحت کنی؟ بقیشو من انجام میدم
نمیتونستم درخواستشو قبول کنم چون اونم به اندازه من خسته بود بخاطر همین بهش گفتم نه خسته نیستم
خلاصه بعد نیم ساعت زنگ در خورد چون همه خدمتکارا رفته بدن برای استراحت مجبور بودم که برم درو باز کنم و درو باز کردم و دیدم که کوکه. اومده تو و بهش سلام کردم اونم بهم سلام کرد و کتشو داد بهم و ازم پرسید:
کوک: یونگی هست؟
ا/ت: آره هستن ولی نمیدونم که خوابن یا نه
کوک: اوکی باشه ممنون
ا/ت: خواهش میکنم
راوی: کوک رفت سمت اتاق یونگی و بین راه سارا رو دید و تا لحظه ای که برسه به پله ها چشم ازش برنداشت
بالاخره کوک رسید به اتاق یونگی و در زد ( تق تق )
یونگی: کیه
کوک: منم ، میتونم بیام داخل؟
یونگی: آره بیا تو
راوی: کوک وارد اتاق شد
کوک: سلام
یونگی: سلام ، چخبر
کوک: خبری نیست
یونگی: برای فردا مهمونی آماده ای؟
کوک: مهمونی؟
یونگی: برای معامله اسلحه ها قرار شد که چانگ مین بیاد اینجا
کوک: آها
یونگی: پس آماده باش
کوک: اوکی
یونگی: میگم حلا کاری داشتی اومدی اینجا
کوک: اومده بودم بهت سر بزنم
یونگی: اوکی
راوی: کوک ۱ ساعت پیش یونگی موند و بعدش بلند شد که بره
کوک: پس فعلا خدافظ پسفردا میبینمت ، راستی بقیه بچه ها ام هستنن؟
یونگی: آره هستن
کوک: باشه، فعلا
یونگی: خدافظ
•ادامه دارد•
▪︎چشمان خمار تو▪︎
تا یه نیم ساعت دیگه پارت ♤²⁰ رو میزارم
۵۶.۱k
۲۹ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.