داشت می رفت ؛
داشت میرفت ؛
بیدلیل و بیتوضیح!
سر قرار آخر بودیم .
نگام کرد ، گفت :
نمیخوای هیچی بگی؟!
چیزی نداشتم بگم .
تصمیمش قطعی بود .
بیاختیار گفتم:
امیدوارم یه روز عمیقاً بفهمی با من چیکار کردی . .
بعد از شش سال دیروز بهم پیام داد .
نوشته بود:
کاش هر نفرینی میکردی جز اون
جملهی آخر!
ناراحت شدم براش اما خب چه میشه کرد ؛
دنیا خیلی گِرده.
واسه همین میگم مراقبِ خاطراتی که برای آدما میسازی باش!
بدترین یادآوری وقتیه که بلایی سرت میاد و ناخودآگاه یاد آدمی میفتی که یه روزی
اون بَلا رو سرش آورده بودی.
بیدلیل و بیتوضیح!
سر قرار آخر بودیم .
نگام کرد ، گفت :
نمیخوای هیچی بگی؟!
چیزی نداشتم بگم .
تصمیمش قطعی بود .
بیاختیار گفتم:
امیدوارم یه روز عمیقاً بفهمی با من چیکار کردی . .
بعد از شش سال دیروز بهم پیام داد .
نوشته بود:
کاش هر نفرینی میکردی جز اون
جملهی آخر!
ناراحت شدم براش اما خب چه میشه کرد ؛
دنیا خیلی گِرده.
واسه همین میگم مراقبِ خاطراتی که برای آدما میسازی باش!
بدترین یادآوری وقتیه که بلایی سرت میاد و ناخودآگاه یاد آدمی میفتی که یه روزی
اون بَلا رو سرش آورده بودی.
۳.۱k
۳۰ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.