ماه در آسمان می درخشید

ماه در آسمان می درخشید..

برف سرتاسر جنگل را پوشانده بود..

صدای زوزه گرگی از دور شنیده میشد..

پسرکی در جنگل پرسه میزد..

گویا به جنگل پناه آورده بود..

آروم آروم بهش نزدیک شدم..

فرار نکرد...جسارت در چشمانش موج میزد..

شجاعتش تحسین برانگیز بود..

میدانستم گرگی درونش خفته..

لحظه ای وحشی شدم..

و طعم خون را حس کردم..

او زخمی شده بود..

زخمش را لیس زدم..

و برای همیشه..

دور شدم...
دیدگاه ها (۱)

بی صبرانه منتظرم..منتظر شکاری که فرصت زندگی بهش دادم..بارها ...

توپارس میکنی ومن زوزه میکشمنمیتونم مثل توگازبگیرم ولی خوب جر...

”گرگها“ روی زمین را بو نمیکشند”گرگها“ حق خود را گدایی نمی کن...

گرگ که باشیزوزه کشیدن را که بلد باشیرام نشدن را اگر آموخته ب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط