شبیه بهار بود

شبیه بهار بود
غافلگیرت میکرد
بی مقدمه تو را بوسه میزد در شلوغ ترین نقطه ی شهر
بی هوا دستت را میگرفت و
تو را به پیاده رو ها میکشاند تا پا به پایش قدم بزنی
لعنتی خود بهار بود
در اوج کارت پیامک میزد #جانا تو را میخواهم
در جواب این همه رفتارش فقط نگاه میکردم و او همیشه ناراحت از بی مهری ام
ترس داشتم از همان اول از کارهایش
اما به خودم میگفتم در این سختیه روزگار حداقل این را خدا از ما نمیگیرد
یک پاتوق در دنج ترین نقطه ی شهر داشتیم
کافه #دلبر
هر روز قرارمان راس ساعت چهار آنجا بود
یک روز زنگ زدم جواب نداد...
عجیب بود مگر میشود
نزدیک چهار بود که نمیدانم خودم را چگونه به کافه رساندم
لعنتی غافلگیرم کرد
میز دو نفره
دو چای تازه دم
خودش بود و منی که جایم کس دیگری بود

هیچوقت دلیل کارش را نپرسیدم
شاید بهاری بودم که شکوفه هایم دل باغبانم را زد
فقط یک پیغام برایش فرستادم

#خواستم_باشم_بلد_نبودم_ 💔 💔 💔 💔 💔 😢

مراقب آدم های مهربان زندگیتان باشید

#مهدی_کمانگر
دیدگاه ها (۲)

نه، اشتباه نمیدیدمگرچه هی پلک زدم که ای چشمان لامصبدارید اشت...

سوار تاکسی شدم...نمیدونم چرا اون روز بیشتر از روزای دیگه دلت...

ولی یه روزی ام میرسه تو کوچه ما هم عروسی بشه...ولی یه روزی ا...

کجایی که ببینی امسال در نبودت چه سفره هفت سینی چیده ام...الب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط