می دانم روزی تو می آیی
می دانم روزی تو می آیی
زمان بہ خلسہ میرود
ثانیہها دستپاچہ میشوند
و گردشِ زمین بر مدارِ قدمهای تو جان میگیرد
تو میآیی من سراپا بهار میشوم و گلهای پیراهنم از شوق میشکفند
دستانت همچون پروانہای در دشتِ سرسبز تنام رقصڪنان بہ پرواز در میآیند
تو میآیی و باغچہی احساسم از زلال چشمانِ تو آب میخورد
و مردم بهار را از ردِ قدمهای تو بہ خانہهایشان میبرند
تو میآیی و من بیهیچ هراسی صیدِ نگاه تو میشوم
و از نوازشِ سرانگشتانت بر روح زخمیام رویاهایم جانی دوباره میگیرند و انارِ سرخ لبهایم از شوق بوسیدنت ترک برمیدارند
تو میآیی و من همچون پرندهای بیآشیان زندانیِ حصار آغوش تو میشوم....
میدانم روزی تو میآیی....
❤ ️
زمان بہ خلسہ میرود
ثانیہها دستپاچہ میشوند
و گردشِ زمین بر مدارِ قدمهای تو جان میگیرد
تو میآیی من سراپا بهار میشوم و گلهای پیراهنم از شوق میشکفند
دستانت همچون پروانہای در دشتِ سرسبز تنام رقصڪنان بہ پرواز در میآیند
تو میآیی و باغچہی احساسم از زلال چشمانِ تو آب میخورد
و مردم بهار را از ردِ قدمهای تو بہ خانہهایشان میبرند
تو میآیی و من بیهیچ هراسی صیدِ نگاه تو میشوم
و از نوازشِ سرانگشتانت بر روح زخمیام رویاهایم جانی دوباره میگیرند و انارِ سرخ لبهایم از شوق بوسیدنت ترک برمیدارند
تو میآیی و من همچون پرندهای بیآشیان زندانیِ حصار آغوش تو میشوم....
میدانم روزی تو میآیی....
❤ ️
۲۲۰
۲۱ شهریور ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.