وا میکند میریزد آشفته بر شانهاش موهای درهم را

وا می‌کند، می‌ریزد آشفته، بر شانه‌اش موهای درهم را

می‌بارد از هر گوشه‌یی آرام، یک‌آسمان بارانِ نم‌نم را

دریای آرام آرزویم نیست! من ناخدایی ماجراجویم

وقتی که دریا غرقِ طوفان است، می‌شویَد از دنیای من غم را

احساسِ من چالش‌برانگیز است، این قسمتش را دوست‌تر دارم:

این «بی‌قرارت نیستم/هستم»، این «دوستت‌دارم/ندارم» را

با یک نگاه آمیخت با عرفان، یک‌عمر سرگردان و سرگردان

چشمانِ او ذوالنّون مصری را؛ ابرویش ابراهیم ادهم را

بین زمین و آسمان گیرم، می‌خندد و از غصّه می‌میرم

با آتشِ سوزانِ لب‌هایش کرده‌ست گیراتر جهنّم را

پا می‌شوم هردم که برگردم، می‌خندد و در را نمی‌بندم

آن لب ـ خصوصاً وقتِ خندیدن ـ شُل می‌کند پاهای آدم را

#صالح_دروند
دیدگاه ها (۱۰)

فکر کن که کنار برج ایفلزیر رگبار ، چای هم بزنییا خیابون شانز...

...بدون تو میمیرم. این جمله را علی با چنان معصومیتی گفت که م...

در کوچه کسی نمی دود دنبالم با بوسه کسی نمی کند خوشحالم افسوس...

تو در چشمم شدی شیرین و قندم میرود بالابه غیر از ختم این دوری...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط