حرف را باید زد

حرف را باید زد!
درد را باید گفت!
سخن از مهر من و جور تو نیست
سخن از متلاشی شدن دوستی است،
و عبث بودن پندار ِ سرور آور ِ مهر
آشنایی با شور؟
و جدایی با درد؟
و نشستن در بُهتِ فراموشی-یا غرق غرور؟!
سینه ام آینه ای ست،
با غباری از غم
تو به لبخندی از این آینه پرز غبار...
من چه گویم،آه...
با تو اکنون چه فراموشیها؟
با من اکنون چه نشستن ها،خاموشی هاست

«تو مپندار که خاموشی من هست برهان فراموشی من»
دیدگاه ها (۷)

به قول سهراب:کاش دانه های دلم همچون اناری پیدا بود...تا می د...

..آزرده دل از کوی تو رفتیم و نگفتیکی بود ؟کجا رفت ؟چرا بود ؟...

‍ ندارمت ،بماند ...نیستی ،بماند ...دلم برایت پر پر می زند و ...

در"نقاشی هایم"تنهاییم راپنهان می کنم...در"نوشته هایم"درددلم ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط