رمان
#رمان
#سخت_ترین_کارم
#part:8
*ویو ا.ت*
بعد از این حرفم میخکوب شد سرجاش و نمیدونست چی بگه منم نباید بهش فرصت میدا م و باید سخت میگرفتم تا ضعیف نشون داده نشم
برای همین بهش گفتم
ا.ت:تا ۱۰ بهت فرصت میدم تا تصمیم بگیری بعد از اون هرچی شد من مقصر نیستم و تو مقصری
چیزی نگفت منم شروع کردم به شمارش
۱،۲،۳،۴،
هنوز تصمیم نگرفته بود چیکار کنه
۵،۶،۷،۸
که هانی با چشماش بهم اشاره میکرد با چشماش داشت باهام حرف میزد
هانی:اگه تصمیم نگرفت میخوای چیکار کنی، واقعا میکشیشون؟
ا.ت:نگران نباش به همه چی فکر کردم وهمه چی رو کنترل کردم
۹،
خاستم ۱۰ رو بگم که
پلیس:اوکی صبر کن تصمیم گرفتم
ا.ت:میشنوم
پلیس:تو میتونی هرجا بخوای بری تو رو هم ول میکنیم و دنبالت نمیایم ولی باید پسرا رو بزاری و آقای کانگ هم بمونن باهامون(همون احمق هیکلیه)
ا.ت: منو احمق فرض کردید یا چی توقع انجام اینکار رو از من نداشته باشید
انگار توی تصمیم گیری خوب نیستید بزارید کمکتون کنم شما جلوتون ۲تا اپشن بیشتر نیست
اولین گزینه، میزارید ما از اینجا بریم و هیچ کس رو پشت سرمون نمیفرستید و این ۹تا هم باهامون میان ولی زنده میمونم
دومین گزینه، سعی میکنید ما رو بگیرید ولی این ۹ تا میمیرن و ما زنده میمونیم چون هیچ جوره نمیتونید ما رو بگیرید
خب کدوم تصمیم رو میگیرید؟
نمیتونست کاری کنه چون از همه جا به بم بست خورده
تا خاست چیزی بگه گفتم
ا.ت:من زیاد وقت ندارم و نمیتونم وقتمو تلف چیزهای چرتی مثل این بکنم پس بهتره زودی انتخاب کنی
وقتی اینو گفتم چا اون وو بیدار شد و سریع متوجه وضع شد خاست یعنی با یک حرکت تفنگ رو از دستم بندازه که با پا زدم به پاش و انداختمش زمین دستاشو
بردم سمت کمرش
با این سرو صداها پسرا (بی تی اس و احمق هیکلیه) بیدار شدن
ولی نمیتونستن کاری کنن
برا همین موندن سرجاشون
پلیسه که راهی نداشت گفت
پلیس:گزینه اول
ا.ت:فک نمیکردم اینقدر زرنگ باشی افرین پس فعلا(ی چشمک زد و سوار ماشین شدند)بعد از اینکه سوار ماشین شدیم هیچکس صداش در نیومد
بعد ۳۰مین به مخفیگاه رسیدیم که یهو...
پایان پارت هشتم
لطفا حمایت کنید،فالو کنید و ما رو به دوستاتون معرفی کنید
#بی_تی_اس
#BTS
#ارمی
#ARMY
#رمان_از_بی_تی_اس
#ROMAN_OF_BTS
#چا_اون_وو
#cha_eun_woo
#فیک
#fake
#وانشات
#vanshat
#سخت_ترین_کارم
#part:8
*ویو ا.ت*
بعد از این حرفم میخکوب شد سرجاش و نمیدونست چی بگه منم نباید بهش فرصت میدا م و باید سخت میگرفتم تا ضعیف نشون داده نشم
برای همین بهش گفتم
ا.ت:تا ۱۰ بهت فرصت میدم تا تصمیم بگیری بعد از اون هرچی شد من مقصر نیستم و تو مقصری
چیزی نگفت منم شروع کردم به شمارش
۱،۲،۳،۴،
هنوز تصمیم نگرفته بود چیکار کنه
۵،۶،۷،۸
که هانی با چشماش بهم اشاره میکرد با چشماش داشت باهام حرف میزد
هانی:اگه تصمیم نگرفت میخوای چیکار کنی، واقعا میکشیشون؟
ا.ت:نگران نباش به همه چی فکر کردم وهمه چی رو کنترل کردم
۹،
خاستم ۱۰ رو بگم که
پلیس:اوکی صبر کن تصمیم گرفتم
ا.ت:میشنوم
پلیس:تو میتونی هرجا بخوای بری تو رو هم ول میکنیم و دنبالت نمیایم ولی باید پسرا رو بزاری و آقای کانگ هم بمونن باهامون(همون احمق هیکلیه)
ا.ت: منو احمق فرض کردید یا چی توقع انجام اینکار رو از من نداشته باشید
انگار توی تصمیم گیری خوب نیستید بزارید کمکتون کنم شما جلوتون ۲تا اپشن بیشتر نیست
اولین گزینه، میزارید ما از اینجا بریم و هیچ کس رو پشت سرمون نمیفرستید و این ۹تا هم باهامون میان ولی زنده میمونم
دومین گزینه، سعی میکنید ما رو بگیرید ولی این ۹ تا میمیرن و ما زنده میمونیم چون هیچ جوره نمیتونید ما رو بگیرید
خب کدوم تصمیم رو میگیرید؟
نمیتونست کاری کنه چون از همه جا به بم بست خورده
تا خاست چیزی بگه گفتم
ا.ت:من زیاد وقت ندارم و نمیتونم وقتمو تلف چیزهای چرتی مثل این بکنم پس بهتره زودی انتخاب کنی
وقتی اینو گفتم چا اون وو بیدار شد و سریع متوجه وضع شد خاست یعنی با یک حرکت تفنگ رو از دستم بندازه که با پا زدم به پاش و انداختمش زمین دستاشو
بردم سمت کمرش
با این سرو صداها پسرا (بی تی اس و احمق هیکلیه) بیدار شدن
ولی نمیتونستن کاری کنن
برا همین موندن سرجاشون
پلیسه که راهی نداشت گفت
پلیس:گزینه اول
ا.ت:فک نمیکردم اینقدر زرنگ باشی افرین پس فعلا(ی چشمک زد و سوار ماشین شدند)بعد از اینکه سوار ماشین شدیم هیچکس صداش در نیومد
بعد ۳۰مین به مخفیگاه رسیدیم که یهو...
پایان پارت هشتم
لطفا حمایت کنید،فالو کنید و ما رو به دوستاتون معرفی کنید
#بی_تی_اس
#BTS
#ارمی
#ARMY
#رمان_از_بی_تی_اس
#ROMAN_OF_BTS
#چا_اون_وو
#cha_eun_woo
#فیک
#fake
#وانشات
#vanshat
۴.۵k
۲۹ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.