داستان من و چشمان تو
داستان من و چشمان تو
داستان پسرکی ست
که هر روز غروب
پشتِ شیشه دوچرخه فروشی
مینشیند و از پشت شیشه
دوچرخهای را میبیند که
سال ها برای خودش بود !
با آن دوچرخه تمام
کوچههای شهر را میگشت
از کنار رودخانه
آواز کنان عبور میکرد
سر بالاییها را با همهی قدرت
رکاب می زد و در سرپایینیها
دستانش را باز میکرد.
از میان سروها و کاجها میگذشت
و بلند بلند میخندید
داستان من و چشمان تو
داستان آن پسرک و دوچرخه است
پسرکی که حالاپشت
شیشه دوچرخه فروشی
در خیالش رکاب میزند !
میخندد ، رکاب میزند ...
میگرید ، رکاب میزند ...
رکاب میزند ...
#𝑯𝒂𝒛𝒓𝒂𝒕𝒆𝑬𝒔𝒉𝒈𝒉♡
#𝑺𝒆𝒕𝒂𝒓𝒆𝒉★
داستان پسرکی ست
که هر روز غروب
پشتِ شیشه دوچرخه فروشی
مینشیند و از پشت شیشه
دوچرخهای را میبیند که
سال ها برای خودش بود !
با آن دوچرخه تمام
کوچههای شهر را میگشت
از کنار رودخانه
آواز کنان عبور میکرد
سر بالاییها را با همهی قدرت
رکاب می زد و در سرپایینیها
دستانش را باز میکرد.
از میان سروها و کاجها میگذشت
و بلند بلند میخندید
داستان من و چشمان تو
داستان آن پسرک و دوچرخه است
پسرکی که حالاپشت
شیشه دوچرخه فروشی
در خیالش رکاب میزند !
میخندد ، رکاب میزند ...
میگرید ، رکاب میزند ...
رکاب میزند ...
#𝑯𝒂𝒛𝒓𝒂𝒕𝒆𝑬𝒔𝒉𝒈𝒉♡
#𝑺𝒆𝒕𝒂𝒓𝒆𝒉★
۳۹.۸k
۱۲ اسفند ۱۴۰۰