حضرت یار

حضرت یار...
شاهزاده رویاهای من...
از آن زن هایی میشوم...
که هر روز به عشق خودت موهایش را میبافد،آرایش میکند،لاک های رنگارنگ میزند
همان رنگ رژی که دوست داری را میزند...
از آن زن هایی میشوم...
که وقتی خسته و کوفته از سر کار به خانه برمیگردی تو را در آغوش بگیرد،تو را ببوسد و تمام خستگی را از تنت بیرون دراورد...
از آن زن هایی هایی میشوم...
که با شیطنت هایش لبخند را روی لبانت بیاورد،وسط زمستان بستنی میخوریم،زنگ خانه ها را میزنیم و فرار میکنیم،عصر های جمعه برایت کیک شکلاتی درست میکنم ،پیراهن مردانه ات را میپوشم و برایت ناز میکنم...
از آن زن هایی میشوم....
که جدا از دوست داشتنت تو را بلد است،تو را درک میکند،با اخلاق های خاصِ مردانه تو میسازد،
تو را میفهمد
از آن زن هایی میشوم....
که در زمان پیری،حتی اگر دیابت هم داشته باشم و فشارم بالا و پایین باشد،با دیدن تو باز هم قند در دلم آب شود و آن چشمهای جذابت فشارم را بالا و پایین کند...
از آن زن هایی هایی میشوم....
که تو را تاج سر خود میگذارد،سایه بالا سرم شوی
تمام شهر از عشقمان صحبت میکنند
داغ جداییمان را بر دل تک تک حسودهایمان میگذارم...
از آن زن هایی میشوم...
که عاشق است
عاشق خواهد ماند....
عاشق خواهد ماند...
عاشق خواهد ماند...
دیدگاه ها (۷۸)

سلام دوستان عزیز و آجیای مهربونم لطفا بیست و پنج تا پست اول ...

و اینجای داستانآن که برای تو می میردمنم...▫

زیباترین شخصیت قصه عاشقی مندلبر ترین حضرت عشق ...از آن مرد ه...

من میگویم دوستت دارم....تو میگویی:شنیده ای،دیروز آن سر دنیا،...

مَرد دو لایندر خانه می‌مانداما دلش را جای دیگری پرتاب میکند....

صحنه,پارت یازدهم

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط