Part
Part ²³
تولگا :نیام ؟
جمیله: آخه الان؟
تولگا : الان نه فردا شب
جمیله: چی ؟ فردا شب ؟ دیوونه شدی منظورم سنمونه
تولگا : از نظر من مشکلی نیست حالا فردا حرف میزنیم
کان : حالا مجبور بودیم با هم سوار شیم
تولگا : خفه شو
کان : اوکی
لیلا میخنده
سوسن : عشقم
عمر: جانم
سوسن : ازدواج که کردیم ۲ تا بچه داشته باشیم؟
عمر : ۲تا ؟ نه کمه حداقل ۴ تا
سوسن : حداقل ۴ تا ؟ خیلی زیاده اما باشه حالا که تو اینطور میخوای باشه
قدیر: اگه داداشت آسیه رو اذیت کنه از خجالتش در میام اصن برام مهم نیست برادر زنمه
ملیسا: اگه تو هم منو اذیت کنی اون از خجالتت در میاد
نباحت: دوروک
دوروک حواسش نیست
نباحت:دوروک دوروک
دوروک :ها؟
نباحت: حواست کجاست ؟ عاشق شدی ؟
دوروک : اره عاشق شدم
نباحت:چی ؟ عاکف ببین پسرمون عاشق شده
عاکف: آها یادم رفته بود بگم همون دختره مو فرفریه اسمش چی بود ؟ آها آسیه
نباحت: دختر خدیجه خانم
ملیسا: اره
نباحت: مبارکه پسرم
کالج آتامان
ارن فمیلی میان به جز آسیه که مریضه
دوروک: عشق خوشگل من کجاست ؟
ایبیکه : عشق خوشگل تو شوهر خواهر دوروک جون سرما خورده مریضه
دوروک: چی ؟ من رفتم
عمر : دوروک دوروک وایسا
اما دوروک میره
خونهی ارن ها (ولی)
خدیجه: سلام دوروک مگه الان نباید مدرسه باشی پسرم؟
دوروک: چرا بچه ها گفتن آسیه مریض شده نگران شدم اومدم ببینم حالش چطوره
خدیجه: نگران نباش پسرم حالش خوبه بیا داخل
امل : عه سلام داداش دوروک
دوروک : سلام پرنسسم
خدیجه: دخترم تو دوروک رو از کجا میشناسی
امل : خب دوست پسر ابجیه دیگه
خدیجه: وروجکو نگاه همه چی هم میدونه
دوروک : خب ببخشید من میتونم برم پیش آسیه ؟
خدیجه: اره پسرم اتاقش اونجاست منم براتون چای و میوه میارم
دوروک : باشه ممنون
تولگا :نیام ؟
جمیله: آخه الان؟
تولگا : الان نه فردا شب
جمیله: چی ؟ فردا شب ؟ دیوونه شدی منظورم سنمونه
تولگا : از نظر من مشکلی نیست حالا فردا حرف میزنیم
کان : حالا مجبور بودیم با هم سوار شیم
تولگا : خفه شو
کان : اوکی
لیلا میخنده
سوسن : عشقم
عمر: جانم
سوسن : ازدواج که کردیم ۲ تا بچه داشته باشیم؟
عمر : ۲تا ؟ نه کمه حداقل ۴ تا
سوسن : حداقل ۴ تا ؟ خیلی زیاده اما باشه حالا که تو اینطور میخوای باشه
قدیر: اگه داداشت آسیه رو اذیت کنه از خجالتش در میام اصن برام مهم نیست برادر زنمه
ملیسا: اگه تو هم منو اذیت کنی اون از خجالتت در میاد
نباحت: دوروک
دوروک حواسش نیست
نباحت:دوروک دوروک
دوروک :ها؟
نباحت: حواست کجاست ؟ عاشق شدی ؟
دوروک : اره عاشق شدم
نباحت:چی ؟ عاکف ببین پسرمون عاشق شده
عاکف: آها یادم رفته بود بگم همون دختره مو فرفریه اسمش چی بود ؟ آها آسیه
نباحت: دختر خدیجه خانم
ملیسا: اره
نباحت: مبارکه پسرم
کالج آتامان
ارن فمیلی میان به جز آسیه که مریضه
دوروک: عشق خوشگل من کجاست ؟
ایبیکه : عشق خوشگل تو شوهر خواهر دوروک جون سرما خورده مریضه
دوروک: چی ؟ من رفتم
عمر : دوروک دوروک وایسا
اما دوروک میره
خونهی ارن ها (ولی)
خدیجه: سلام دوروک مگه الان نباید مدرسه باشی پسرم؟
دوروک: چرا بچه ها گفتن آسیه مریض شده نگران شدم اومدم ببینم حالش چطوره
خدیجه: نگران نباش پسرم حالش خوبه بیا داخل
امل : عه سلام داداش دوروک
دوروک : سلام پرنسسم
خدیجه: دخترم تو دوروک رو از کجا میشناسی
امل : خب دوست پسر ابجیه دیگه
خدیجه: وروجکو نگاه همه چی هم میدونه
دوروک : خب ببخشید من میتونم برم پیش آسیه ؟
خدیجه: اره پسرم اتاقش اونجاست منم براتون چای و میوه میارم
دوروک : باشه ممنون
- ۴.۴k
- ۰۷ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط