Part

Part⁶⁴

دوروک‌: آسیه چرت نگو یه ضربه کوچیکه دیگه بعدشم الان میخوای بچرو تنها بزاریم بریم بیمارستان

آسیه: من بچرو حلش می‌کنم
تو الان به حرف من گوش کن بلند شو بریم گفتم

دوروک‌: باشه باشه آروم باش اما بچرو بگو یکی بیاد پیشش بعد میریم

آسیه: اوففففففف اوفف باشه

الو ایبیکه....

«ده دقیقه بعد»

ایبیکه: تا گفتی زود خودمو رسوندم
زودباشید شما برید

دوروک‌: سلام ایبیکه
ممنون منم خوبم 😑

ایبیکه: اییییییی ببخشید سلام چطوری
آسیه یجوری تعریف کرد منم نگران شدم گفتم زودتر بیام پیش بچه
آرات و برک خونن

دوروک‌: شما خانوما چقدر بزرگش میکنین به خاطر شماهاس که انقد بقیه رو نگران می‌کنید ها

ایبیکه: اما شوهر خواهر جو... ببخشید...
اما دوروک‌ جون ما به خاطر خودت داریم میگم هرجور راحتی

آسیه: من آمادم بریم

دوروک‌: بریم ملکه بریم🤦🏼‍♂️

«بیمارستان»
دکتر: اصلا نگران نباشید آقا دوروک دست راستتون یه تَرَکی برداشته که کم کم خوب میشه و مجبوریم آتل ببندیم براتون

دوروک‌: من نگران نیستم اما آسیه این خانوم خیلی نگرانن

دکتر: همسرتون هستن؟؟

آسیه: ن...

دوروک‌: عههههه.. بله🤫

آسیه:😳

دکتر: مشخصه همسرتون خیلی دوستون داره که انقدر برای شما نگرانه
دیدگاه ها (۷)

Part ²³تولگا :نیام ؟جمیله: آخه الان؟تولگا : الان نه فردا شبج...

Part⁶³آسیه: دوروک‌ ممنونمدوروک‌: خواهش میکنم کاری نکردم فقط ...

Part⁶²دوروک‌: 🤩🥳آسیه: واقعاًآنیسا: آیه میشه دوروک‌: اشکالی ن...

پارت ۴۳ فیک دور اما آشنا

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط