ما چند نفر

☘ ☘ ☘


ما چند نفر
در کافه‌ای نشسته‌ایم
با موهایی سوخته و
سینه‌ای شلوغ از خیابان‌های این شهر
با پوست‌هایی از روز
که گه گاه شب شده است

ما چند اسب بودیم
که بال نداشتیم
یال نداشتیم
چمنزار نداشتیم...
ما فقط دویدن بودیم
و با نعل‌های خاکیِ اسپورت
از گلوی گرفته‌ی کوچه‌ها بیرون زدیم.
درخت‌ها چُماق شده بودند
و آنقدر گریه داشتیم
که در آن همه غبار
اشک‌های طبیعی بریزیم

ما شکستن بودیم
و مُشت‌هایی را که در هوا میچرخاندیم
عاقبت بر میز کوبیدیم
و مُشت‌هامان را زیر میز پنهان کردیم
و مُشت‌هامان را تووی رختخواب پنهان کردیم
و مُشت‌هامان را در کشوِ آشپزخانه پنهان کردیم
و مُشت‌هامان را در جیب‌هامان پنهان کردیم

باز کن مُشتم را!
هر کجای این شهر که دست بگذارم
درد میکند
هر کجای روز که بنشینم
شب است
هر کجای خاک...

دلم نیامد بگویم!
این شعر
در همان سطرهای اول گلوله خورد
وگرنه تمام نمیشد.

#گروس_عبدالملکیان
دیدگاه ها (۵)

r

زندگی کمی دیوانگی می خواستاما ما زیادی دیوانه شدیماز تمام کا...

💝 آدم های مهربان زیادیرامیشناسم که هر بار سفارش میکنند : مرا...

حیدربابا!کهلیک لرون اوچاندا کول دیبینن دوشان قالخوب،قاچاندا ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط