من به تو خندیدم

من به تو خندیدم
چون که می‌دانستم
تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمی‌دانستی باغبان باغچه همسایه
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان‌زده از دست من افتاد به خاک
دل من گفت: برو
چون نمی‌خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را..
و من رفتم و هنوز سال‌هاست که در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تکرارکنان
می‌دهد آزارم
و من اندیشه‌کنان غرق در این پندارم
که چه می‌شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت

فروغ فرخزاد
دیدگاه ها (۴)

تنهایی‌ام را با تو قسمت می‌کنمتنهایی‌ام را با تو قسمت می‌کنم...

وای از سکوت تونبض مرا بگیر، نبضم نمی‌زندانگار مرده‌ام، انگار...

جای تو خالیستبرخیز که غیر از تو مرا دادرسی نیست گویی همه خوا...

تورا در خلال اندوهم، « دوست می دارم » ای رخساره ی دست نیافتن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط