پارت
پارت ۸
بعد چند دقیقه بهش گفتم: چ چویا ب ببخشید
-...
چند دقیقه ای بینمون سکوت بود که چویا پاشد تا بره ولی یکدفعه انگار بهش شوک الکتریکی وارد شد افتاد زمین و داد و جیغ میزد و دستش و میزد به زمین مثل اینکه میخواست چیزیو خاموش کنه شوکه شدم همینطوری جیغ میزد
رفتم سمتش و دستمو گذاشتم جای کمرشو که دیدم جدی انگار داره بهش شوک الکتریکی وارد میشه چند بار اسمش و صدا زدم
نمیدونستم چیکار کنم که بالاخره شوک از روی چویا رفت و چویا پخش زمین شد
سریع رفتم و بغلش کردم اون هم بیجون تر از این بود که از تو بغلم در بیاد فقط خیلی تند نفس میکشید
+چویا خوبی؟اون چی بود؟چرا بهت شوک الکتریکی وارد شد ؟
-ت توضیح میدم ف فقط بیا الان بریم پ پایین ب باشه ؟
لحش با استرسی بود که این موضوع باعث تعجب بیشترم شد
+باشه میخوای تا پایین بغلت کنم؟
-هی مردک دراز چی فکر کردی که بغلم کنی جلوی اون همه؟
با لحن جدی بهش گفتم:زبون در اوردی؟
سرشو انداخت پایین و با حرص گفت:به تو ربطی نداره
+چیزی گفتی؟
سریع از تو بغل پاشد و رفت پایین سر میز غذا خوری یکم که گذشت منم رفتم سر میز غذا خوری که دیدم پدرم در حال حرف زدن با پدر چویاعه و چویا کنار پدرش نشسته و به دوروبر نگاه میکرد منم رفتم و پیش پدر نشستم و شروع به شام خوردن کردیم
پدرم و تتچو درحال شام خوردن باهم گپ میزدن و من هم بر خلاف چویا به حرفاشون گوش میدادم تا اینکه پدرم از چویا پرسید
موری: نظر تو چیه چویا
چویا شوکه شده بود قشنگ معلوم بود چون گوش نمیداد نمیدونست الان چی باید بگه
همراه چویا من و پدر چویا هم شوکه شدیم بعد چند لحظه فهمیدم چرا پدر از چویا همچین سوالی پرسیده ......
اینم پارت هشت🥐🍓
بعد چند دقیقه بهش گفتم: چ چویا ب ببخشید
-...
چند دقیقه ای بینمون سکوت بود که چویا پاشد تا بره ولی یکدفعه انگار بهش شوک الکتریکی وارد شد افتاد زمین و داد و جیغ میزد و دستش و میزد به زمین مثل اینکه میخواست چیزیو خاموش کنه شوکه شدم همینطوری جیغ میزد
رفتم سمتش و دستمو گذاشتم جای کمرشو که دیدم جدی انگار داره بهش شوک الکتریکی وارد میشه چند بار اسمش و صدا زدم
نمیدونستم چیکار کنم که بالاخره شوک از روی چویا رفت و چویا پخش زمین شد
سریع رفتم و بغلش کردم اون هم بیجون تر از این بود که از تو بغلم در بیاد فقط خیلی تند نفس میکشید
+چویا خوبی؟اون چی بود؟چرا بهت شوک الکتریکی وارد شد ؟
-ت توضیح میدم ف فقط بیا الان بریم پ پایین ب باشه ؟
لحش با استرسی بود که این موضوع باعث تعجب بیشترم شد
+باشه میخوای تا پایین بغلت کنم؟
-هی مردک دراز چی فکر کردی که بغلم کنی جلوی اون همه؟
با لحن جدی بهش گفتم:زبون در اوردی؟
سرشو انداخت پایین و با حرص گفت:به تو ربطی نداره
+چیزی گفتی؟
سریع از تو بغل پاشد و رفت پایین سر میز غذا خوری یکم که گذشت منم رفتم سر میز غذا خوری که دیدم پدرم در حال حرف زدن با پدر چویاعه و چویا کنار پدرش نشسته و به دوروبر نگاه میکرد منم رفتم و پیش پدر نشستم و شروع به شام خوردن کردیم
پدرم و تتچو درحال شام خوردن باهم گپ میزدن و من هم بر خلاف چویا به حرفاشون گوش میدادم تا اینکه پدرم از چویا پرسید
موری: نظر تو چیه چویا
چویا شوکه شده بود قشنگ معلوم بود چون گوش نمیداد نمیدونست الان چی باید بگه
همراه چویا من و پدر چویا هم شوکه شدیم بعد چند لحظه فهمیدم چرا پدر از چویا همچین سوالی پرسیده ......
اینم پارت هشت🥐🍓
- ۲.۵k
- ۳۰ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط