سناریو جدیدددددد؟!!:)))
سناریو جدیدددددد؟!!:)))
وقتی که خواب مرگتو میبینن و از خواب میپرن و تو مثه یه فرشته تو بغلشونی
"درخواستی"
^هیونگ لاین^
نامجون: پتو رو توی دستش مشت کرده بود.. با نفس نفس زدن از خواب بیدار شد
قطره های عرق سرد از روی قوص بینیش به روی لباسش چکه کرد
با وحشت به طرف تو برگشت... با دیدنت که خیلی آروم کنارش خوابیدی ضربان قلبش کمکم آروم شد..
موهات رو نوازش کرد و آروم زمزمه کرد: حتی فکر اینکه نداشته باشمت داغونم میکنه
سوکجین: خواب بدی دیده بود... با سردرد وحشتناکی از خواب پرید... فریاد بلندی توی گلوش توده شد...
میخواست جیغ بزنه... به سمت راستش نگاه کرد که تو خوابیده بودی...
نفس هاش رو از لباش بیرون داد
انگار که با دیدنت آروم شده بود
آروم کنارت دراز کشید و بدنت رو توی بغلش کشید
موهات رو بوسید و تورو برای بار صد هزارم توی ذهنش ثبت کرد
یونگی: با اینکه هنوز از خواب نپریده بود با دستاش توی خواب دنبالت میگشت...
دستاش رو به پارچه لباست گره زد و تو رو توی بغلش کشید
از ترس میلرزید..
چشمات رو بوسید و تمام صورتت رو نوازش کرد: ببین باهام چیکار کردی.. میترسم که نداشته باشمت
هوسوک: به محض دیدن اون «خواب» لعنتی با جیغ های ضعیف از خواب پرید
بدون وقفه به جایی که تو خوابیده بودی نگاه کرد.. با دیدنت رسماً سکته قلبی رو رد کرد..
سریعا تورو توی بغلش کشید و تمام بدنت رو بغل کرد
پاهات رو بین زانو هاش قفل کرد و به خوابیدن ادامه داد
وقتی که خواب مرگتو میبینن و از خواب میپرن و تو مثه یه فرشته تو بغلشونی
"درخواستی"
^هیونگ لاین^
نامجون: پتو رو توی دستش مشت کرده بود.. با نفس نفس زدن از خواب بیدار شد
قطره های عرق سرد از روی قوص بینیش به روی لباسش چکه کرد
با وحشت به طرف تو برگشت... با دیدنت که خیلی آروم کنارش خوابیدی ضربان قلبش کمکم آروم شد..
موهات رو نوازش کرد و آروم زمزمه کرد: حتی فکر اینکه نداشته باشمت داغونم میکنه
سوکجین: خواب بدی دیده بود... با سردرد وحشتناکی از خواب پرید... فریاد بلندی توی گلوش توده شد...
میخواست جیغ بزنه... به سمت راستش نگاه کرد که تو خوابیده بودی...
نفس هاش رو از لباش بیرون داد
انگار که با دیدنت آروم شده بود
آروم کنارت دراز کشید و بدنت رو توی بغلش کشید
موهات رو بوسید و تورو برای بار صد هزارم توی ذهنش ثبت کرد
یونگی: با اینکه هنوز از خواب نپریده بود با دستاش توی خواب دنبالت میگشت...
دستاش رو به پارچه لباست گره زد و تو رو توی بغلش کشید
از ترس میلرزید..
چشمات رو بوسید و تمام صورتت رو نوازش کرد: ببین باهام چیکار کردی.. میترسم که نداشته باشمت
هوسوک: به محض دیدن اون «خواب» لعنتی با جیغ های ضعیف از خواب پرید
بدون وقفه به جایی که تو خوابیده بودی نگاه کرد.. با دیدنت رسماً سکته قلبی رو رد کرد..
سریعا تورو توی بغلش کشید و تمام بدنت رو بغل کرد
پاهات رو بین زانو هاش قفل کرد و به خوابیدن ادامه داد
۷.۰k
۰۳ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.