قهوه تلخ
#قهوه_تلخ
Part6
__________________________
اتوسا:ارسلانننن چ گهی خوردی...
ارسلان:عینو دگ بدبخت نمیکنم...
اتوسا:قبلیم همین گفتی/:
ارسلان:ولی ناموصن عین یچی دیگص...
اتوسا:ببین جرعت داری با دیانا کاری کنی بقران ب خاک سیاه مینشونمت...
ارسلان:خفه باو
اتوسا:بدشم خاهرت شب برمیگرده...
ارسلان:پشماممم خر زوققق
اتوسا:محض اطلاع خونه جنابالی میمونه...
ارسلان:فاک نهههه....
اتوسا:عصن مگ چیکارت دره/:
بدبخ همش سرش تو کتابو ایناص/:
ارسلان:ولی خیلی لوسه...
اتوسا:هیم من برم دگ...
ارسلان:کارت داشتم...
اتوسا:بعدن بگو...
ارسلان:اوکی برو...
(یک هفته بعد)
دیانا:ی دختری حدود ی هفته عینجا بود نمیدونصتم کی بود ولی خیلی ب کتاب علاقه داشت.....
دیانا:رفتم در اتاق ارسلان...
در زدم...
میشه بیام تو...
....:بفرمایید...
دیانا:صلام..
..:صلام عزیزم
دیانا:ببخشید میپرسم ولی شما چیکاره ارسلان میشین..؟
....:خواهرشم..اسمم اذین هس...
دیانا:خش بختم منم دیانام
اذین:چق ت کیوتی..
دیانا:هیم مرصی....
ارسلان:دیانا...
دیانا:بل
ارسلان:بیا کارت دارم...
دیانا: اومدم...
ارسلان:گفته بودم عینجا نیومدی بخوری بخابی...
باید کار کنی...
عز فردا شروع میکنی....
دیانا:عیش پصره نچصب...
ارسلان:عیش دختره نچصب...
دیانا:خفه شو..
ارسلان:عز فردا باید کارو شروع کنی..یاح یاح یاح...
"ادامه دارد"
Part6
__________________________
اتوسا:ارسلانننن چ گهی خوردی...
ارسلان:عینو دگ بدبخت نمیکنم...
اتوسا:قبلیم همین گفتی/:
ارسلان:ولی ناموصن عین یچی دیگص...
اتوسا:ببین جرعت داری با دیانا کاری کنی بقران ب خاک سیاه مینشونمت...
ارسلان:خفه باو
اتوسا:بدشم خاهرت شب برمیگرده...
ارسلان:پشماممم خر زوققق
اتوسا:محض اطلاع خونه جنابالی میمونه...
ارسلان:فاک نهههه....
اتوسا:عصن مگ چیکارت دره/:
بدبخ همش سرش تو کتابو ایناص/:
ارسلان:ولی خیلی لوسه...
اتوسا:هیم من برم دگ...
ارسلان:کارت داشتم...
اتوسا:بعدن بگو...
ارسلان:اوکی برو...
(یک هفته بعد)
دیانا:ی دختری حدود ی هفته عینجا بود نمیدونصتم کی بود ولی خیلی ب کتاب علاقه داشت.....
دیانا:رفتم در اتاق ارسلان...
در زدم...
میشه بیام تو...
....:بفرمایید...
دیانا:صلام..
..:صلام عزیزم
دیانا:ببخشید میپرسم ولی شما چیکاره ارسلان میشین..؟
....:خواهرشم..اسمم اذین هس...
دیانا:خش بختم منم دیانام
اذین:چق ت کیوتی..
دیانا:هیم مرصی....
ارسلان:دیانا...
دیانا:بل
ارسلان:بیا کارت دارم...
دیانا: اومدم...
ارسلان:گفته بودم عینجا نیومدی بخوری بخابی...
باید کار کنی...
عز فردا شروع میکنی....
دیانا:عیش پصره نچصب...
ارسلان:عیش دختره نچصب...
دیانا:خفه شو..
ارسلان:عز فردا باید کارو شروع کنی..یاح یاح یاح...
"ادامه دارد"
۳۰.۸k
۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.