یه شب میشینم وسط اتاق و به دور و اطرافم نگاه میکنم و با

یه شب می‌شینم وسط اتاق و به دور و اطرافم نگاه می‌کنم و با خودم دو دو تا چهارتا می‌کنم که چند سال زنده بودم و زندگی نکردم؟
چمدونمو از گوشه اتاق برمی‌دارم و کل زندگیمو خالی می‌کنم توش و می‌رم جایی که دنبال خودم بگردم تا خودمو پیدا کنم
اون شب نه به خاطر دور شدن از کسی اشک می‌ریزم، نه دلم تنگ می‌شه
فقط یه تاریکی بزرگ و گشاد وسط وجودم جا خوش کرده که تمام حسرتای زندگیم توش یه جا جمع شده و اگه دیر بجنبم، همون یه نقطه روشن که اون کنار گوشه‌ها جا خوش کرده هم از بین می‌ره... امیدم می‌میره
یه شب بدون هیچ حرفی جل و پلاسمو جمع می‌کنم و می‌رم جایی که آسمون، سقف خونم باشه
که بتونم دست بندازم دور گردن خودم و برم باهاش تو کوچه‌ها ول بچرخم و دوباره بچه شم
زمین بخورم، سر زانوم زخم شه ولی دست خودمو بگیرم و بلند شم
اون لحظه اگه اتفاقی دلم هوای کسیو کرد، زندگیمو پهن می‌کنم یه کنج دنج و چمدونمو پر می‌کنم از دلتنگی و پرتش می‌کنم یا گوشه و می‌رم پی خودم
یه شب که دلم از همه گرفت
می‌رم
رد آرزوهامو می‌کشم رو حسرتام و می‌رم تا با دو تا دستام بگیرمشون تو مشتم
فکر کنم تنها چیزی که از من برای بقیه باقی بمونه، یه نامه کوتاه و غمگینه که فقط نوشتم:
" گفته بودم خیلی خستم.....!"
دیدگاه ها (۷۸)

🕊 #توئیت ته لیست آرزوهام یه نوشته‌ی ریز با یه دسخط کاملا غی...

ما رااندوهی کشتکه با هیچ کس نگفتیم ...

#توبارون میچسبه فقط😋

😐 😐 چ بارونی ورعد و برقی

__________________یه مدته حس می‌کنم دارم زیر فشارِ همه‌چی له...

کسی نمیفهمه تو سرم چی میگذره. فکر میکنم تنهایی من یه چیز ساد...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط