part 4
part 4
کوک: یعنی ازم متنفری
ا.ت:انقد که می خوام بکشمت
کوک:واقعا؟
ا.ت
با حرفم پوزخند زد و یه تفنگ از تو جیبش در آوردو داد دستم
کوک:خب منو بکش
ا.ت:چ...چی
کوک:مگه نگفتی انقد ازم متنفری که می خوای منو بکشی؟...خب اینم تفنگ منو بکش دیگه
ا.ت:ولی...ولی
کوک:میترسی نه
ا.ت:ن...نه
کوک:پس منتظر چی هستی
ا.ت:........
کوک
میدونستم نمی تونه آدم بکشه برای همین گفتم
کوک:یا منو میکشی یا با من می یای
ا.ت:چییی
ا.ت
با حرفش تفنگو بالا اوردمو محکم گرفتم...یعنی باید میکشتمش؟...اصلا میتونستم؟
کوک:بجنب...فقط باید مارو بکشی
ا.ت:م...م...من
کوک:نمی تونی نه.... خیلی میترسی؟
ا.ت:نه...نه نمی ترسم
کوک:چرا انقد که حتی یه تفنگم دستته داری از ترس میلرزی...خب خانوم کوچولو ی من راه بیوفت
ا.ت:من...من نمی یام
کوک:چی
ا.ت:م...مجبورش نیستم...به حرفات گوش کنم
کوک:می خوای بهت ثابت کنم مجبوری؟
ا.ت:می...می خوای چیکار کنی؟...نزدیکم نشو هق
کوک:الان کاری نمی کنم تا برسیم به عمارت
ا.ت:عمارتت؟
کوک:فکنم دوس نداشته باشی کاری که میخوام رو انجام بدی ولی برای من لذت بخشه
ا.ت
با تموم شدن حرفش ترسناک نگاهم کرد و یه دستمال از تو جیبش برداشتم گذاشت رو دهنم ...با گذاشتنش رو دهنم هیچ کاری نتونستم کنم جز تلاش از اینکه اون دستمال و بردارم که فایده ایییم نداشتو چشام سیاهی رفت و دیگه چیزی نفهمیدم
ادامه داره می خوام به پارت ادامه بدم میتونم ادامش بدم
کوک: یعنی ازم متنفری
ا.ت:انقد که می خوام بکشمت
کوک:واقعا؟
ا.ت
با حرفم پوزخند زد و یه تفنگ از تو جیبش در آوردو داد دستم
کوک:خب منو بکش
ا.ت:چ...چی
کوک:مگه نگفتی انقد ازم متنفری که می خوای منو بکشی؟...خب اینم تفنگ منو بکش دیگه
ا.ت:ولی...ولی
کوک:میترسی نه
ا.ت:ن...نه
کوک:پس منتظر چی هستی
ا.ت:........
کوک
میدونستم نمی تونه آدم بکشه برای همین گفتم
کوک:یا منو میکشی یا با من می یای
ا.ت:چییی
ا.ت
با حرفش تفنگو بالا اوردمو محکم گرفتم...یعنی باید میکشتمش؟...اصلا میتونستم؟
کوک:بجنب...فقط باید مارو بکشی
ا.ت:م...م...من
کوک:نمی تونی نه.... خیلی میترسی؟
ا.ت:نه...نه نمی ترسم
کوک:چرا انقد که حتی یه تفنگم دستته داری از ترس میلرزی...خب خانوم کوچولو ی من راه بیوفت
ا.ت:من...من نمی یام
کوک:چی
ا.ت:م...مجبورش نیستم...به حرفات گوش کنم
کوک:می خوای بهت ثابت کنم مجبوری؟
ا.ت:می...می خوای چیکار کنی؟...نزدیکم نشو هق
کوک:الان کاری نمی کنم تا برسیم به عمارت
ا.ت:عمارتت؟
کوک:فکنم دوس نداشته باشی کاری که میخوام رو انجام بدی ولی برای من لذت بخشه
ا.ت
با تموم شدن حرفش ترسناک نگاهم کرد و یه دستمال از تو جیبش برداشتم گذاشت رو دهنم ...با گذاشتنش رو دهنم هیچ کاری نتونستم کنم جز تلاش از اینکه اون دستمال و بردارم که فایده ایییم نداشتو چشام سیاهی رفت و دیگه چیزی نفهمیدم
ادامه داره می خوام به پارت ادامه بدم میتونم ادامش بدم
۳۲.۰k
۲۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.