ات ویو
ات ویو
از خواب پا شدم ساعتو نگاه کردن یا خدا ساعت 10:00 جین گفت ساعت 10:30 میاد بریم واسه خرید عروسی واییی
بلند شدم رفتمwcکا را رو کردم اومدم سریع موهامو شونه کردم یکم براغ کننده زدم از بالا بستم لباس پوشیدم یه تینت کوچولو زدم صورتی بود تینتم نگاه به ساعت کردم دیدم 10:29 دقدقست وایییی بدو بدو کفشامو پوشیدمو رفتم پایین تا رسیدم در خورد اجوما بازش کردو جین وارد قصر شد رفتم پایین
جین:اوو پرنسس ات چه زیبا شدی
ات:متشکرم الیجناب
جین:بریم
ات:بریم
یه چند ماهی است سوکجین رو میشناسم خیلی پرنس خوبیه
رفتیم رسیدیم راننده درو واسمون وا کرد پیاده شدیم 4 تا بادیگارد دورو برمون رو گرفته بودن
ات:الیجناب قراره چیا بخریم
جین:هرچی تو بخوایی پرنسسم
ات:خنده
رفتیم داخل مزون لباس عروس من رفتم پوشیدم سوکجین نظر داد بلخره انتخاب کردیم اونم پوشیدو انتخاب کردیم رفتیم کفشم خریدیم و اکسسوری هم خریدیم رفتیم سوار ماشین شدیمو رفتیم داخل قصر خیلی خوش گذشت ما اشراف زاده ها اجازه نداریم بیرون از قصر باشیم ولی امروزو پدرم اجازه داد
رفتم تو اتاقم لباسامو عوض کردمو خوابیدم
.......
از خواب پا شدم ساعتو نگاه کردن یا خدا ساعت 10:00 جین گفت ساعت 10:30 میاد بریم واسه خرید عروسی واییی
بلند شدم رفتمwcکا را رو کردم اومدم سریع موهامو شونه کردم یکم براغ کننده زدم از بالا بستم لباس پوشیدم یه تینت کوچولو زدم صورتی بود تینتم نگاه به ساعت کردم دیدم 10:29 دقدقست وایییی بدو بدو کفشامو پوشیدمو رفتم پایین تا رسیدم در خورد اجوما بازش کردو جین وارد قصر شد رفتم پایین
جین:اوو پرنسس ات چه زیبا شدی
ات:متشکرم الیجناب
جین:بریم
ات:بریم
یه چند ماهی است سوکجین رو میشناسم خیلی پرنس خوبیه
رفتیم رسیدیم راننده درو واسمون وا کرد پیاده شدیم 4 تا بادیگارد دورو برمون رو گرفته بودن
ات:الیجناب قراره چیا بخریم
جین:هرچی تو بخوایی پرنسسم
ات:خنده
رفتیم داخل مزون لباس عروس من رفتم پوشیدم سوکجین نظر داد بلخره انتخاب کردیم اونم پوشیدو انتخاب کردیم رفتیم کفشم خریدیم و اکسسوری هم خریدیم رفتیم سوار ماشین شدیمو رفتیم داخل قصر خیلی خوش گذشت ما اشراف زاده ها اجازه نداریم بیرون از قصر باشیم ولی امروزو پدرم اجازه داد
رفتم تو اتاقم لباسامو عوض کردمو خوابیدم
.......
۴.۱k
۱۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.