چشمان من به دیده او خیره مانده بود
چشمان من به دیده او خیره مانده بود
جوشید یاد عشق کهن در نگاه ما
آه از آن صفای خدایی زبان دل
اشکی از آن نگاه نخستین گواه ما
ناگاه عشق مرده سر از سینه برکشید
آویخت همچو طفل یتیمی به دامنم
آنگاه سر به دامن آن سنگدل گذاشت
آهی کشید از حسرت که این منم
باز آن لهیب شوق و همان شور و التهاب
باز آن سرود مهر و محبت ولی چه سود
ما هرکدام رفته به دنبال سرنوشت
من دیگر آن نبودم و او دیگر آن نبود ..
#فریدون_مشیری
جوشید یاد عشق کهن در نگاه ما
آه از آن صفای خدایی زبان دل
اشکی از آن نگاه نخستین گواه ما
ناگاه عشق مرده سر از سینه برکشید
آویخت همچو طفل یتیمی به دامنم
آنگاه سر به دامن آن سنگدل گذاشت
آهی کشید از حسرت که این منم
باز آن لهیب شوق و همان شور و التهاب
باز آن سرود مهر و محبت ولی چه سود
ما هرکدام رفته به دنبال سرنوشت
من دیگر آن نبودم و او دیگر آن نبود ..
#فریدون_مشیری
۱.۰k
۰۴ فروردین ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.