وانشات گوجو 💙🌊
وانشات گوجو💙🌊
نکته : اسمتون ا/ت ، شما دوست دختر گوجو هستید ، سوکونا رو شما کراشه،شما با گوجو دعوا کردید،۳ تا از اینا ((( یعنیخودم می خواهم وسط وانشات ور بزنم، درخواستی وانشات می قبولیممم🌊
خو بریم شروع کنیم 🌊
از زبون نویسنده « یعنی بنده »
دخترک در حالی که می دوید کیفش رو بیشتر فشار می داد
بعد از چند دقیقه به مقصد رسید ولی با دیدن کسی که اونجاست اخم غلیظی کرد می خواست راهش رو کج کنه که همون نفر بازوش رو گرفت و به آغوش خودش کشید پسر لب زد : چرا ازم فرار می کنی بیبی ؟دختر نفس عمیقی کشید، درسته اون پسر کسی نبود جز *سوکونا* دختر با حرص گفت : سوکونا !ولم کن ازت خسته شدم ! سوکونا لب زد : مگه اون مردک چشم بندی کتکت نزد ؟ پس چرا نمیای با من ؟
~فلش بک به چند ساعت قبل~
تو توی خونه روی مبل نشسته بودی و داشتی با گوشیت ور می رفتی که یهو دره خونه با شدت باز شد۰ تو بر گشتی به سمت در که با چهره ی عصبی گوجو رو برو شدی رفتی پیشش که ازش بپرسی چی شده که یه دونه زد تو دهنت جوری که یک خورده از لبت پاره شد ! با چشم های گریون نگاهش کردی که داد زد : من رو اون جوری نگاه نکن سریع وسایلت رو جمع کن و از خونه ی من گمشو بیروننن ! سریع رفتی و وسایلت رو جمع کردی و از خونه زدی بیرون۰(((من بودم همون جا به چوخش می دادم گوجو رو)))بعد رفتی و توی یه هتل و یه اتاق اجاره کردی بعد از چند دقیقه دیدی گوجو بهت پیام داده و گفته : سلام ا/ت خوبی ؟ببخشید امروز اینطوری باهات رفتار کردم لطفاً بیا به آدرس ۰۰۰۰۰ سریع آمده شدی و به سمت آدرس حرکت کردی ((( حاجیا یه نکته بگم اونم این هست که سوکونا مبایل گوجو رو برداشته و حالا یه جوری رمزش رو باز کرده و به شما پیام داده و این که سوکونا موقعی که گوجو زده بودتون اونجا بوده)))
~باز گشت به زمان حال~
با یا آوری چند ساعت قبل بغض کردم سوکونا به بغض من پوزخندی زد می خواست چیزی بگه که یک نفر بلند به همراه شادی اسمت رو صدا زد خب کی می تونه بجز رفیق پایت یعنی *نوبارا* باشه ؟
نوبارا داشت با ذوق سمتت می دوید که با دیدن سوکونا از حالت ذوق و شادی به حالت عصبی و حرس در اومد سوکونا آروم دم گوشت گفت : بیبی فعلا بهت اجازه می دم بری ولی دفعه ی بعد باید بهم جواب بدی ! بعد یهو غیبش زد!(((خیلی مسخره شد🥺))) نوبارا به بهت رسید و بهت گفت : چرا اینجا بود ؟ تو هم همه چی رو براش تعریف کردی ۰ بعد از چند دقیقه صدای خنده ی نوبارا بلند شد با چهره ی سوالی نگاش کردی که گفت : وای کامیسامااا خخخ قیافت موقعی که داشتی تعریف می کردی خیلی باحال بود! در هر حال من الان میام تو برو سمت شیرنی فروشی که دو تا خیابون اون ورتره۰ باشه ای گفتی و رفتی اونجا رو یکی از صندلی ها نشستی۰ منتظر نوبارا بودی که یک دفعه یک جعبه شیرنی رو باهت گذاشته شد به کسی که پیشت شسته بود نگاه کردی اون فرد کسی نبود جز ۰۰۰۰۰
(((خووو اینم پارت اول گومن دیگه بیشتر از این جا نداره ولی الان می رم و پارت دو رو می نویسم فقط نظر بدین پارت بعد رو همتای کنمیا نه)))
نکته : اسمتون ا/ت ، شما دوست دختر گوجو هستید ، سوکونا رو شما کراشه،شما با گوجو دعوا کردید،۳ تا از اینا ((( یعنیخودم می خواهم وسط وانشات ور بزنم، درخواستی وانشات می قبولیممم🌊
خو بریم شروع کنیم 🌊
از زبون نویسنده « یعنی بنده »
دخترک در حالی که می دوید کیفش رو بیشتر فشار می داد
بعد از چند دقیقه به مقصد رسید ولی با دیدن کسی که اونجاست اخم غلیظی کرد می خواست راهش رو کج کنه که همون نفر بازوش رو گرفت و به آغوش خودش کشید پسر لب زد : چرا ازم فرار می کنی بیبی ؟دختر نفس عمیقی کشید، درسته اون پسر کسی نبود جز *سوکونا* دختر با حرص گفت : سوکونا !ولم کن ازت خسته شدم ! سوکونا لب زد : مگه اون مردک چشم بندی کتکت نزد ؟ پس چرا نمیای با من ؟
~فلش بک به چند ساعت قبل~
تو توی خونه روی مبل نشسته بودی و داشتی با گوشیت ور می رفتی که یهو دره خونه با شدت باز شد۰ تو بر گشتی به سمت در که با چهره ی عصبی گوجو رو برو شدی رفتی پیشش که ازش بپرسی چی شده که یه دونه زد تو دهنت جوری که یک خورده از لبت پاره شد ! با چشم های گریون نگاهش کردی که داد زد : من رو اون جوری نگاه نکن سریع وسایلت رو جمع کن و از خونه ی من گمشو بیروننن ! سریع رفتی و وسایلت رو جمع کردی و از خونه زدی بیرون۰(((من بودم همون جا به چوخش می دادم گوجو رو)))بعد رفتی و توی یه هتل و یه اتاق اجاره کردی بعد از چند دقیقه دیدی گوجو بهت پیام داده و گفته : سلام ا/ت خوبی ؟ببخشید امروز اینطوری باهات رفتار کردم لطفاً بیا به آدرس ۰۰۰۰۰ سریع آمده شدی و به سمت آدرس حرکت کردی ((( حاجیا یه نکته بگم اونم این هست که سوکونا مبایل گوجو رو برداشته و حالا یه جوری رمزش رو باز کرده و به شما پیام داده و این که سوکونا موقعی که گوجو زده بودتون اونجا بوده)))
~باز گشت به زمان حال~
با یا آوری چند ساعت قبل بغض کردم سوکونا به بغض من پوزخندی زد می خواست چیزی بگه که یک نفر بلند به همراه شادی اسمت رو صدا زد خب کی می تونه بجز رفیق پایت یعنی *نوبارا* باشه ؟
نوبارا داشت با ذوق سمتت می دوید که با دیدن سوکونا از حالت ذوق و شادی به حالت عصبی و حرس در اومد سوکونا آروم دم گوشت گفت : بیبی فعلا بهت اجازه می دم بری ولی دفعه ی بعد باید بهم جواب بدی ! بعد یهو غیبش زد!(((خیلی مسخره شد🥺))) نوبارا به بهت رسید و بهت گفت : چرا اینجا بود ؟ تو هم همه چی رو براش تعریف کردی ۰ بعد از چند دقیقه صدای خنده ی نوبارا بلند شد با چهره ی سوالی نگاش کردی که گفت : وای کامیسامااا خخخ قیافت موقعی که داشتی تعریف می کردی خیلی باحال بود! در هر حال من الان میام تو برو سمت شیرنی فروشی که دو تا خیابون اون ورتره۰ باشه ای گفتی و رفتی اونجا رو یکی از صندلی ها نشستی۰ منتظر نوبارا بودی که یک دفعه یک جعبه شیرنی رو باهت گذاشته شد به کسی که پیشت شسته بود نگاه کردی اون فرد کسی نبود جز ۰۰۰۰۰
(((خووو اینم پارت اول گومن دیگه بیشتر از این جا نداره ولی الان می رم و پارت دو رو می نویسم فقط نظر بدین پارت بعد رو همتای کنمیا نه)))
۸.۱k
۲۳ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.