پارت ۸۹ فیک ازدواج مافیایی

پارت ۸۹
ا،ت ویو
که یهو یه دختره خوشگل که بهش میخورد ازم بزرگتر باشه وارد اتاق شد
کوک : نونا جون اینم ا،ت (رو به سورا)
کوک : ا،ت عشقم این خواهر بزرگمه ۹ سال ازم بزرگترع که یعنی از تو ۱۰ سال بزرگته (رو به ا،ت)
سورا : عه جونگکوکا خودم زبون دارم
کوک : باشه
سورا : سلام ا،ت جونم اسمم سوراعه از آشنایی باهات خوشبختم ، بلا به دور ، همچی رو میدونم و امیدوارم در کنار هم خوشبخت بشین
ا،ت : عه سلام سورا جون 😊 اشکالی ندارع به اسم صدات کنم ؟
سورا : نه بابا راحت باش
ا،ت : ممنون
سورا اومد نشست کنارم و کلی باهم حرف زدیم خیلی دختر خوبیه
چند مین بعد که سورا رفت ، پدرم اومد
ا،ت : س...سلام
پ،ت : سلام دخترم ... ببخشید نمیدونستم انقد برات مهمه .... منم ببخش دیگه کاری بهت ندارم
ا،ت : بابا ، ناراحت نباش اشکالی ندارع ، مهم اینه الان خوبم و تو ام از کارت پشیمونی 😊
پدرم سرمو بوسید و رفت
۷ روز بعد
یه هفته از اون اتفاق میگذره و من هنوز بیمارستانم ولی گفتن امروز دیگه خداراشکر مرخص میشم، روی تختم نشسته بودم که سورا وارد شد
سورا : خب زن داداش خوشگلم بیا کمکت کنم آماده شی بریم
ا،ت : وای سورا جون ا،ت صدام کن اینجوری معذب میشم
سورا : باشه
سورا اومد کمکم و لباسامو عوض و چند دست لباسی که آورده بودمو جمع و جور کردم تو ساک
سورا : کوک داره کارای مرخصی رو انجام میده الاناس که کارش تموم شه
ا،ت : با......
حرفم با باز شدن در قطع شد
ا،ت و سورا : چه حلال زاده ام هس😂
کوک : چیزی شدع ؟
ا،ت : نه بیا تو
کوک : خب کارای مرخصی رو انجام دادم عشقم بیا بریم
سورا : عشقم (ادای کوکو در میارع)
کوک : هی نونا چیه مگه خودت نمیگفتی؟
سورا : چرا ولی واسه قبلا بود ، وای یادش بخیر ا،ت بهت نگفتم موقعی که من و شوهرم هنوز ازدواج نکرده بودیم و پارتنر بودیم میاوردمش خونه که با خانوادمون آشنا شه ، اون موقعه کوک تقریبا ۹ سالش بود بعد سوهو بهم میگفت عشقم یجور عصبی میشد که نگو 😂
با این حرف سورا واقعا خندم گرفت
کوک : منو مسخره میکنین ، نونا باتو نمیتونم کاری کنم میسپارم دست شوهرت ولی برای تو دارم خانم جئون
دستشو دور کمرم حلقه کرد و به خودش نزدیکم کرد
سورا : اهم اهم من مزاحمم میرم ، ولی یه زره با ادب باش جونگکوکا
کوک : باشه نونا جونم
ا،ت : وای کوکی این چی بود گفتی و انجام دادی آبرومون رفت
کوک : اشکال ندارع خوشگلم بیا بریم
باشه ای گفتم و باهم رفتیم و سوار ماشین کوک شدیم و رفتیم خونه
بعد از اینکه رسیدیم خیلی خسته بودم و یه حموم طولانی رفتم و اومدم لباسامو عوض کردم و کنار کوک خوابیدم
صبح
کوک ویو
صبح از ا،ت زود تر بیدار شدم که یه صبحونه مقوی براش درست کنم
رفتم یه دوش ۱۰ مینی گرفتم و اومدم ، موهامو خشک کردم و لباسامو عوض کردم
یه صبحانه ی خوشگل و خوشمزه و در عین حال مقوی درست کردم که یهو .........
دیدگاه ها (۱۵)

پارت ۹۰ فیک ازدواج مافیایی

پارت ۹۱ فیک ازدواج مافیایی

پارت ۸۸ فیک ازدواج مافیایی

پارت ۸۷ فیک ازدواج مافیایی

پارت ۹۴ فیک ازدواج مافیایی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط