خانه پدربزرگ را دوست داشتم

#خانه پدربزرگ را دوست داشتم
ظهر که می شد بوی غذا تمام اتاق را پر میکرد
آفتاب روی سفره ی مادربزرگ پهن میشد و طعم غذا را دلچسب تر میکرد
کاش آنوقتها هیچ وقت تمام نمیشد..
دیدگاه ها (۵)

#برنگرد..،من دیگر خودم نیستم،همانطور که تو خودت نیستیهمانطور...

طعم گس#خرمالو با شعرهایم در هم آمیختلب هایم غنچه شدگفتم:دوست...

من می روم...و کلید این #خانه ی دلگیر را،زیر هیچ#گلدانی نخواه...

دیشب باران قرار با#پنجره داشتروبوسی آبدار با پنجره داشت..یکر...

کنار تو بودن،طعم و حس و حالِ خاص خودش را دارد!مثل مزه ی گوجه...

کاش هنوز نه سالم بود . سرم روی زانوی مادربزرگ بود که داشت بر...

بايد، شب بيايدتا خانه را، از عطر تنت، پر کنم !تو را، به مشام...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط