نمیخونینخون به درک
نمیخونی؟نخون به درک
#تکپارتی
پسرک با پیراهنی سفید و شرکتی که تا بالای رون خاش بود آروم از پله ها پایین رفت و وارد آشپز خونه شدم به اوجوما گفت...
میشه برام یه قهوه درست کنی؟
اجوما:البته پسرم همینجا بشین تا بیام
به صندلیه میز ناهار خوری اشاره کرد و پسرکم نشست اونجا
چند دقیقه بعد اجوما با یه لیوان قهوه اومد
اجوما: بفرمایید پسرم
ممنونم ولی میشه دیگه انقد رسمی باهام حرف نزنید؟
اجوما:چش...باشه پسرم
و پسرک بدون هیچ حرفی قهوه رو برداشت و اون مکان رو ترک کرد و به اتاق مشترکش با جونگکوک رفت لیوان قهوه رو گذاشت رو میز و خودش کنار معشوقش دراز کشید و خودش رو با گوشی سرگرم کرد
دقایقی بعد گوشی رو که کنار گذاشت یک لحظه نگاهش به سمت چپش خورد و معشوقش رو دید که اون زل زده
به چی نگاه میکنی جونگکوکا
_به ماه
منو با ماه اشتباه نگیر اونقدرام خوشگل نیستم
_اوم آره تو راست میگی اصلا به اندازه ماه خوشگل نیستی تو فرا تر از اونی که فکرشو بکنی زیبایی... ولی این زیبایی از تنبیهت کم نمیکنه مالیشکا
تنبیه؟تنبیه برا چی؟
_برا اینکه با این لباس رفتی جلوی اون همه خدمتکار
و..ولی تو که خواب بودی
_دارم به اینکه یه چشم پزشکی ببرمت پی میبرم مالیشکا
عههه خب ندیدم بیداری.. از کی بیدار بودی؟چرا من نفهمیدم؟
_من قبل از تو بیدار بودم و توام کلا خواب آلود بودی و متوجه اینکه دارم بهت نگاه میکنم نشدی... سوال پیچ کردن من هم از اینکه قراره به گا بری کم نمیکنه
اوم پس بزار قبلش حداقل قهومو بخورم*با حالتی کیوت به جونگکوک نگاه میکنه*
_بخور.. بخور که قراره شب سختی رو بگذرونیم مالیشکا
خب تموم شد اینم بخاطر یکی از کسایی که اومده بود التماسم میکرد کلی هم گریه کرد گذاشتم ولی.. حالا اگه به بیست برسونید لایکارو شایددد بازم بزارم🎀
به هر حال که دستت نمیشکنه بزنی رو دکمه لایک👀
#تکپارتی
پسرک با پیراهنی سفید و شرکتی که تا بالای رون خاش بود آروم از پله ها پایین رفت و وارد آشپز خونه شدم به اوجوما گفت...
میشه برام یه قهوه درست کنی؟
اجوما:البته پسرم همینجا بشین تا بیام
به صندلیه میز ناهار خوری اشاره کرد و پسرکم نشست اونجا
چند دقیقه بعد اجوما با یه لیوان قهوه اومد
اجوما: بفرمایید پسرم
ممنونم ولی میشه دیگه انقد رسمی باهام حرف نزنید؟
اجوما:چش...باشه پسرم
و پسرک بدون هیچ حرفی قهوه رو برداشت و اون مکان رو ترک کرد و به اتاق مشترکش با جونگکوک رفت لیوان قهوه رو گذاشت رو میز و خودش کنار معشوقش دراز کشید و خودش رو با گوشی سرگرم کرد
دقایقی بعد گوشی رو که کنار گذاشت یک لحظه نگاهش به سمت چپش خورد و معشوقش رو دید که اون زل زده
به چی نگاه میکنی جونگکوکا
_به ماه
منو با ماه اشتباه نگیر اونقدرام خوشگل نیستم
_اوم آره تو راست میگی اصلا به اندازه ماه خوشگل نیستی تو فرا تر از اونی که فکرشو بکنی زیبایی... ولی این زیبایی از تنبیهت کم نمیکنه مالیشکا
تنبیه؟تنبیه برا چی؟
_برا اینکه با این لباس رفتی جلوی اون همه خدمتکار
و..ولی تو که خواب بودی
_دارم به اینکه یه چشم پزشکی ببرمت پی میبرم مالیشکا
عههه خب ندیدم بیداری.. از کی بیدار بودی؟چرا من نفهمیدم؟
_من قبل از تو بیدار بودم و توام کلا خواب آلود بودی و متوجه اینکه دارم بهت نگاه میکنم نشدی... سوال پیچ کردن من هم از اینکه قراره به گا بری کم نمیکنه
اوم پس بزار قبلش حداقل قهومو بخورم*با حالتی کیوت به جونگکوک نگاه میکنه*
_بخور.. بخور که قراره شب سختی رو بگذرونیم مالیشکا
خب تموم شد اینم بخاطر یکی از کسایی که اومده بود التماسم میکرد کلی هم گریه کرد گذاشتم ولی.. حالا اگه به بیست برسونید لایکارو شایددد بازم بزارم🎀
به هر حال که دستت نمیشکنه بزنی رو دکمه لایک👀
- ۲۲۸
- ۲۲ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط