جونگکوکی داری چیکار میکنی
+جونگکوکی داری چیکار میکنی؟
_دارم رو پروژم کار میکنم مالیشکا
+نمیشه دو دیقه بزاریش کنار؟
پسرک یا حالتی مظلومانه به مدر نگاه میکنه
_باید فردا تحویلش بدم کیم نمیتونم
+حالا یک ساعت بزاریش کنار که چیزی نمیشه
_کیم تهیونگ میدونی که این پروژه خیلی مهمه
مرد با صورت جدی و کمی اخم به پسرک نگاه میکنه
+اوم ببخشید
پسرک لباشو میده جلو سرشو میندازه پایین و میخواد از اتاق خارج شه که معشوقش سریع اون رو بغلش میکنه و میزاره رو پاهاش
_فقط یکساعت باشه؟
+اخجوننن باشههه
پسرک از رو پای مرد بلند میشه و با بپر بپر اونجا رو ترک میکنه میره سمت اتاق مشترکشون)
افکار پسرک:میدونم جونگکوک گفته لباسای سفید نپوشم ولی یکساعت که چیزی نمیشه..میشه؟
فلش بک موقع رفتن
مرد چون پسرکشو میشناخت و همه چیز رو از قبل پیشبینی کرده بود یه کت اضافه میزاره تو ماشین و به ماشین تکیه میده که بعد از چند دقیقه فرشتش بلاخره میاد
+من اومدم بریم؟
_لباست؟
+فقط یکساعته اذیت نکن
مرد یه نفس عمیق کشید و رفتم سمت پسرکش لباشو کوتاه بوس کرد و رفت سمت درب ماشین بازش کرد و یه تعظیم کوتاه کرد
_بفرمایید داخل قربان
پسرک خنده کوتاهی کرد و آروم رفت داخل ماشین مرد درب رو بست و خودشم رفت سوار شد
_کجا بریم مالیشکا؟
+بریم خونه مامانت؟
مرد از حرف پسرک شکه میشه چون اون از مامان اون اصلا خوشش نمیاد همیشه مامانش به پسرک از میزنه البته که پسرک کم نمیاره ولیخب..
_چرا.. اونجا؟
+یه کار ناتموم دارم میشه بریم؟
پسرک با بغض ساختگی به مرد زل میزنه یکم دستاشو به چشماش فشار میده که کمی اشک جمع میشه
_باشه باشه میریم فقط گریه نکن مالیشکا
چند دقیقه بعد میرسن به درب ورودی عمارت پدر مادر جئون نگهبان ها در رو باز میکنن و وقتی ماشین یکم جلوتر رفت و مرد درحال پارک کردن بود خواهرش که اسمش لونا بود اونارو از پنجره دید و سریع یه کاپشن پوشید و بدو بدو به سمتشون رفت
÷چرا انقد سرزده اومدید داداشی
+سلام
لونا بدون هیچ توجهی مثل کوالا بغل جئون بود
_نشنیدی بهت سلام کرد؟
مرد این رو خیلی سرد به خواهرش میگه و اون رو از خودش جدا میکنه دست پسرک رو میگیره و میرن داخل عمارت
ادامه داره..🎀اونم فقط با ده تا لایک😃
_دارم رو پروژم کار میکنم مالیشکا
+نمیشه دو دیقه بزاریش کنار؟
پسرک یا حالتی مظلومانه به مدر نگاه میکنه
_باید فردا تحویلش بدم کیم نمیتونم
+حالا یک ساعت بزاریش کنار که چیزی نمیشه
_کیم تهیونگ میدونی که این پروژه خیلی مهمه
مرد با صورت جدی و کمی اخم به پسرک نگاه میکنه
+اوم ببخشید
پسرک لباشو میده جلو سرشو میندازه پایین و میخواد از اتاق خارج شه که معشوقش سریع اون رو بغلش میکنه و میزاره رو پاهاش
_فقط یکساعت باشه؟
+اخجوننن باشههه
پسرک از رو پای مرد بلند میشه و با بپر بپر اونجا رو ترک میکنه میره سمت اتاق مشترکشون)
افکار پسرک:میدونم جونگکوک گفته لباسای سفید نپوشم ولی یکساعت که چیزی نمیشه..میشه؟
فلش بک موقع رفتن
مرد چون پسرکشو میشناخت و همه چیز رو از قبل پیشبینی کرده بود یه کت اضافه میزاره تو ماشین و به ماشین تکیه میده که بعد از چند دقیقه فرشتش بلاخره میاد
+من اومدم بریم؟
_لباست؟
+فقط یکساعته اذیت نکن
مرد یه نفس عمیق کشید و رفتم سمت پسرکش لباشو کوتاه بوس کرد و رفت سمت درب ماشین بازش کرد و یه تعظیم کوتاه کرد
_بفرمایید داخل قربان
پسرک خنده کوتاهی کرد و آروم رفت داخل ماشین مرد درب رو بست و خودشم رفت سوار شد
_کجا بریم مالیشکا؟
+بریم خونه مامانت؟
مرد از حرف پسرک شکه میشه چون اون از مامان اون اصلا خوشش نمیاد همیشه مامانش به پسرک از میزنه البته که پسرک کم نمیاره ولیخب..
_چرا.. اونجا؟
+یه کار ناتموم دارم میشه بریم؟
پسرک با بغض ساختگی به مرد زل میزنه یکم دستاشو به چشماش فشار میده که کمی اشک جمع میشه
_باشه باشه میریم فقط گریه نکن مالیشکا
چند دقیقه بعد میرسن به درب ورودی عمارت پدر مادر جئون نگهبان ها در رو باز میکنن و وقتی ماشین یکم جلوتر رفت و مرد درحال پارک کردن بود خواهرش که اسمش لونا بود اونارو از پنجره دید و سریع یه کاپشن پوشید و بدو بدو به سمتشون رفت
÷چرا انقد سرزده اومدید داداشی
+سلام
لونا بدون هیچ توجهی مثل کوالا بغل جئون بود
_نشنیدی بهت سلام کرد؟
مرد این رو خیلی سرد به خواهرش میگه و اون رو از خودش جدا میکنه دست پسرک رو میگیره و میرن داخل عمارت
ادامه داره..🎀اونم فقط با ده تا لایک😃
- ۲۵۱
- ۰۴ دی ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط