پارت ۲۴ فیک مرز خون و عشق
پارت ۲۴
ا،ت ویو
صبح
با صدای جونگکوک از خواب بیدار شدم
جونگکوک : ا،ت پاشووووووووووووووو
ا،ت : بله؟ چیه ؟ مگه ساعت چنده؟
جونگکوک : ۱۲ ظهره پاشووووو
با این حرف جونگکوک عین برق زده ها از جام پاشدمو گفتم
ا،ت : چی ۱۲؟
جونگکوک : آره خوابالو
چشمامو مالیدمو گفتم
ا،ت:من خوابالو نیستم
جونگکوک : تو یه خوابالوی کیوتیی
ا،ت : نیستم
جونگکوک : هستی
ا،ت : نیستم
جونگکوک : هستی
ا،ت : نیستم
جونگکوک : هستی
ا،ت : نی.......
حرفم با صدای در قطع شد
در : تق تق تق
جیهوپ : هی بچه ها خوبین؟
جیمین : ۱۲ ی ظهره نمیخواین بیاین بیرون؟
تهیونگ با خنده ی شیطانی ای که از پشت درم میشد فهمیدش گفت
تهیونگ : شاید دیشب کاری کردن که نمیخوان بیدار ش........
سریع رفتمو درو باز کردم
به در تکیه داده بود و چون من درو باز کردم افتاد زمین
ا،ت : چی گفتی ؟
از روز زمین پاشدو لباساشو مرتب کردو گفت
تهیونگ : چرا عصبی میشی راس میگم دیگهههه موها و لباستو نگا
ا،ت : چی؟
جیمین : لباسات
نگاهی به خودم کردم ، موهام عین برق گرفته ها شده بود و لباسم دکمه ی اولش باز شده بود و پاچه ی شلوارم یکیش بالا بود و یکیش پایین
هرکی بود همین فکرو میکرد
چون ابروم رفته بود با عصبانیت برگشتم سمت جونگکوک که پشتم بودو گفتم
ا،ت : تو نباید بگی این چه وضعیه؟ (بلند)
جونگکوک : به من چه چرا سر من داد میزنی
جیهوپ : بیخیال لباساتونو عوض کنین بیاین بریم
ا،ت : کجا؟
جیمین : عه راس میگی اصن اومده بودیم بگیم بیاین تراسه هتل
جونگکوک : چرا؟
جیمین : میخوایم یه نقشه بکشیم
ا،ت : نقشه ی چی؟
جیهوپ : رسوندن نامجونو اون دختره
ا،ت : وایی خدا مگه اصن میدونین اون کیه؟
تهیونگ : نه ولی خب میفهمیم
ا،ت : اوکی برین ما میایم
جیهوپ و جیمنی و تهیونگ : اوکی
رفتنو درو دوباره بستم
هودیه ساده ای برداشتمو رفتم حمومو عوضش کردم
ا،ت : برو لباساتو عوض کن
جونگکوک : باشه بابا چرا اعصاب نداری؟
ا،ت : صبحت اینجوری بشه اعصاب میمونه واست؟
جونگکوک : نه ولی اروم باش فکر میکنن دعوا کردیم
برگشتم به حالت عادیمو گفتم
ا،ت: باشه
جونگکوک لباساشو برداشت و رفت تو حموم عوض کرد
منم یه آرایش ملایم کردمو گوشواره و گردنبندمو پوشیدم
گوشیمم ورداشتمو گفتم
ا،ت : من حاضر بیا دیگهههه
جونگکوک : باشه بریم
ا،ت : اوکی
باهم رفتیم سمت تراس هتل
همه جمع بودن
یونگی : بلاخره اومدین؟
ا،ت : آره
جیمین : خوبه بیاین حرف بزنیم
ا،ت : اوکی ......خب اول از همه ، یه سوال از نامجون
نامجون : جونم بگو
ا،ت: مطمعنی دختره هنوزم اینجا کار میکنه؟
نامجون : آره
ا،ت : خب نقشش اینجا چیه؟
جین : این که شد دوتا سوال (خنده)
ا،ت : عه جین شیییی
جین : باشه بابا ارام باششش
ا،ت : اوکی نامجون شی جواب بده
نامجون : اومم نقشش توی هتل پذیرشگر هتله
ا،ت : واو
ا،ت : خب.........
ا،ت ویو
صبح
با صدای جونگکوک از خواب بیدار شدم
جونگکوک : ا،ت پاشووووووووووووووو
ا،ت : بله؟ چیه ؟ مگه ساعت چنده؟
جونگکوک : ۱۲ ظهره پاشووووو
با این حرف جونگکوک عین برق زده ها از جام پاشدمو گفتم
ا،ت : چی ۱۲؟
جونگکوک : آره خوابالو
چشمامو مالیدمو گفتم
ا،ت:من خوابالو نیستم
جونگکوک : تو یه خوابالوی کیوتیی
ا،ت : نیستم
جونگکوک : هستی
ا،ت : نیستم
جونگکوک : هستی
ا،ت : نیستم
جونگکوک : هستی
ا،ت : نی.......
حرفم با صدای در قطع شد
در : تق تق تق
جیهوپ : هی بچه ها خوبین؟
جیمین : ۱۲ ی ظهره نمیخواین بیاین بیرون؟
تهیونگ با خنده ی شیطانی ای که از پشت درم میشد فهمیدش گفت
تهیونگ : شاید دیشب کاری کردن که نمیخوان بیدار ش........
سریع رفتمو درو باز کردم
به در تکیه داده بود و چون من درو باز کردم افتاد زمین
ا،ت : چی گفتی ؟
از روز زمین پاشدو لباساشو مرتب کردو گفت
تهیونگ : چرا عصبی میشی راس میگم دیگهههه موها و لباستو نگا
ا،ت : چی؟
جیمین : لباسات
نگاهی به خودم کردم ، موهام عین برق گرفته ها شده بود و لباسم دکمه ی اولش باز شده بود و پاچه ی شلوارم یکیش بالا بود و یکیش پایین
هرکی بود همین فکرو میکرد
چون ابروم رفته بود با عصبانیت برگشتم سمت جونگکوک که پشتم بودو گفتم
ا،ت : تو نباید بگی این چه وضعیه؟ (بلند)
جونگکوک : به من چه چرا سر من داد میزنی
جیهوپ : بیخیال لباساتونو عوض کنین بیاین بریم
ا،ت : کجا؟
جیمین : عه راس میگی اصن اومده بودیم بگیم بیاین تراسه هتل
جونگکوک : چرا؟
جیمین : میخوایم یه نقشه بکشیم
ا،ت : نقشه ی چی؟
جیهوپ : رسوندن نامجونو اون دختره
ا،ت : وایی خدا مگه اصن میدونین اون کیه؟
تهیونگ : نه ولی خب میفهمیم
ا،ت : اوکی برین ما میایم
جیهوپ و جیمنی و تهیونگ : اوکی
رفتنو درو دوباره بستم
هودیه ساده ای برداشتمو رفتم حمومو عوضش کردم
ا،ت : برو لباساتو عوض کن
جونگکوک : باشه بابا چرا اعصاب نداری؟
ا،ت : صبحت اینجوری بشه اعصاب میمونه واست؟
جونگکوک : نه ولی اروم باش فکر میکنن دعوا کردیم
برگشتم به حالت عادیمو گفتم
ا،ت: باشه
جونگکوک لباساشو برداشت و رفت تو حموم عوض کرد
منم یه آرایش ملایم کردمو گوشواره و گردنبندمو پوشیدم
گوشیمم ورداشتمو گفتم
ا،ت : من حاضر بیا دیگهههه
جونگکوک : باشه بریم
ا،ت : اوکی
باهم رفتیم سمت تراس هتل
همه جمع بودن
یونگی : بلاخره اومدین؟
ا،ت : آره
جیمین : خوبه بیاین حرف بزنیم
ا،ت : اوکی ......خب اول از همه ، یه سوال از نامجون
نامجون : جونم بگو
ا،ت: مطمعنی دختره هنوزم اینجا کار میکنه؟
نامجون : آره
ا،ت : خب نقشش اینجا چیه؟
جین : این که شد دوتا سوال (خنده)
ا،ت : عه جین شیییی
جین : باشه بابا ارام باششش
ا،ت : اوکی نامجون شی جواب بده
نامجون : اومم نقشش توی هتل پذیرشگر هتله
ا،ت : واو
ا،ت : خب.........
- ۷۲۳
- ۲۷ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط