بیا پایین👇
بیا پایین👇
part 11
______________________________________
(ویو ا/ت)
از یه طرف عصبانی بودم که به همچین راه خطرناکی رفته ولی از طرف دیگه خوشحال بودم که دوباره برادرم رو دیدیم
نامجون:خب تو این مدت چیکار کردی اذیت که نشدی حتما خیلی سختی کشیدی
ا/ت:نمیتونم بگم سختی کشیدم ولی آسونم نگذش.....
قبل از اینکه حرفمو تموم کنم صدای انفجار اومد خیلی ترسیدم ولی میدونستم چه خبره جیمین بود درباره مطمعن بودم
نامجون:همینجا بمون من زود برمیگردم
مدت زیادی از رفتنش نگذشته بود که صدای در اومد من دویدم سمت در تا برادرم رو بغل کنم اما با چیزی مواجه شدم که دلم نمیخواست
جیمین:دلت برام تنگ نشده بود
قبل از اینکه چیزی بفهمم بیهوش شده بودم وقتی بیدار شدم دوباره توی اون عمارت بودم همون لحظه در باز شد منم سریع خودمو زدم به خواب کمی که گذشت صدای بسته شدن در اومد منم از فرصت استفاده کردم تا فرار کنم اما همون لحظه دوباره در باز شد و جیمین وارد شد بدون اینکه چیزی بگه انداختم روی تخت
__________________________________
و روم خیمه زد قبل از اینکه چیزی بگم لباشو کوبوند رو لبام و شروع به در اوردن لباسم کرد هر چقدر تقلا میکردم فایده نداشت بعد از اینکه لباسامو دراورد حرفی زد که باعث شد از خودم متنفر بشم
جیمین:تو خودتو به من باختی یادت که نرفته چرا به این عمارت اومدی
با شنیدن این کلمات دست از تقلا برداشتم اونم شروع کرد مالیدن سینه ام و بعد دیکشو بدون کوچک ترین ملایمتی واردم کردو محکم شروع به تلمبه زدن کرد منم ناله های خفه ای میکردم
________________________________________
امیدوارم دوست داشته باشید✨🌸
part 11
______________________________________
(ویو ا/ت)
از یه طرف عصبانی بودم که به همچین راه خطرناکی رفته ولی از طرف دیگه خوشحال بودم که دوباره برادرم رو دیدیم
نامجون:خب تو این مدت چیکار کردی اذیت که نشدی حتما خیلی سختی کشیدی
ا/ت:نمیتونم بگم سختی کشیدم ولی آسونم نگذش.....
قبل از اینکه حرفمو تموم کنم صدای انفجار اومد خیلی ترسیدم ولی میدونستم چه خبره جیمین بود درباره مطمعن بودم
نامجون:همینجا بمون من زود برمیگردم
مدت زیادی از رفتنش نگذشته بود که صدای در اومد من دویدم سمت در تا برادرم رو بغل کنم اما با چیزی مواجه شدم که دلم نمیخواست
جیمین:دلت برام تنگ نشده بود
قبل از اینکه چیزی بفهمم بیهوش شده بودم وقتی بیدار شدم دوباره توی اون عمارت بودم همون لحظه در باز شد منم سریع خودمو زدم به خواب کمی که گذشت صدای بسته شدن در اومد منم از فرصت استفاده کردم تا فرار کنم اما همون لحظه دوباره در باز شد و جیمین وارد شد بدون اینکه چیزی بگه انداختم روی تخت
__________________________________
و روم خیمه زد قبل از اینکه چیزی بگم لباشو کوبوند رو لبام و شروع به در اوردن لباسم کرد هر چقدر تقلا میکردم فایده نداشت بعد از اینکه لباسامو دراورد حرفی زد که باعث شد از خودم متنفر بشم
جیمین:تو خودتو به من باختی یادت که نرفته چرا به این عمارت اومدی
با شنیدن این کلمات دست از تقلا برداشتم اونم شروع کرد مالیدن سینه ام و بعد دیکشو بدون کوچک ترین ملایمتی واردم کردو محکم شروع به تلمبه زدن کرد منم ناله های خفه ای میکردم
________________________________________
امیدوارم دوست داشته باشید✨🌸
۶.۳k
۱۰ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.