بیا پایین👇
بیا پایین👇
part 12
________________________________________________
(ویو ا/ت)
صبح شده بود بدنم درد میکرد بلند شدم و نشستم لبه ی تخت هنوز لخت بودم پاشدم رفتم از تو کمد یه لباس برداشتم و رفتم پایین همینطور که اتفاقات دیشب رو مرور میکردم خونم به جوش اومده بود ولی هیچ راهی نداشتم
استلا:واییییی دختر خوبی ببخشید همش بخاطر من بود این بلا سرت اومد من خیلی دوست بدی هستم بیا بشین همین الان میرم برات یه چیزی بیارم
تا به خودم اومدم دیدم استلا محکم بغلم کرده و داره معذرت خواهی میکنه
ا/ت:ولش کن بیا بشین میخوام برات تعریف کنم
استلا:باشه
ا/ت:اول از همه تو باعث شدی داداشمو ببینم پس من باید ازت تشکر کنم....
(ویو جیمین)
کلی کار روی هم تلمبار شده بودو منم از این همه کار و خنده های زیر زیرکی تهیونگ خسته شده بودم
جیمین:چرا تموم نمیشهههه
ته:چون فکر میکنی اگه کارا رو ول کنی به امان خدا خودشون انجام میشن
جیمین:خیر سرم رییس تم
ته:چه رییس با مسئولیتی
جیمین:بقیشو بعدا انجام میدم
سریع از دفتر خارج شدم رفتم عمارت ا/ت من دوباره داشت با اون خدمتکاره حرف میزد دیگه داشت میرفت رو اعصابم
(ویو ا/ت)
ا/ت:خلاصه اینطور...
استلا:ا/ت... ارباب
پشت سرمو نگاه کردم با دیدنش خونم به جوش اومد با شناختی که ازش داشتم وقتی بهش بی محلی میکنم خونش به جوش میاد برگشتم سمت استلا و جوری که صدامو بشنوه گفتم
ا/ت:من که چیزی نمیبینم
(پرش زمانی به عصر ویو جیمین)
تاالان جوری باهام رفتار کرد که انگار وجود نداشتم دیگه داشت میرفت رو اعصابم....
_____________________________
امیدوارم دوست داشته باشید✨🌸
part 12
________________________________________________
(ویو ا/ت)
صبح شده بود بدنم درد میکرد بلند شدم و نشستم لبه ی تخت هنوز لخت بودم پاشدم رفتم از تو کمد یه لباس برداشتم و رفتم پایین همینطور که اتفاقات دیشب رو مرور میکردم خونم به جوش اومده بود ولی هیچ راهی نداشتم
استلا:واییییی دختر خوبی ببخشید همش بخاطر من بود این بلا سرت اومد من خیلی دوست بدی هستم بیا بشین همین الان میرم برات یه چیزی بیارم
تا به خودم اومدم دیدم استلا محکم بغلم کرده و داره معذرت خواهی میکنه
ا/ت:ولش کن بیا بشین میخوام برات تعریف کنم
استلا:باشه
ا/ت:اول از همه تو باعث شدی داداشمو ببینم پس من باید ازت تشکر کنم....
(ویو جیمین)
کلی کار روی هم تلمبار شده بودو منم از این همه کار و خنده های زیر زیرکی تهیونگ خسته شده بودم
جیمین:چرا تموم نمیشهههه
ته:چون فکر میکنی اگه کارا رو ول کنی به امان خدا خودشون انجام میشن
جیمین:خیر سرم رییس تم
ته:چه رییس با مسئولیتی
جیمین:بقیشو بعدا انجام میدم
سریع از دفتر خارج شدم رفتم عمارت ا/ت من دوباره داشت با اون خدمتکاره حرف میزد دیگه داشت میرفت رو اعصابم
(ویو ا/ت)
ا/ت:خلاصه اینطور...
استلا:ا/ت... ارباب
پشت سرمو نگاه کردم با دیدنش خونم به جوش اومد با شناختی که ازش داشتم وقتی بهش بی محلی میکنم خونش به جوش میاد برگشتم سمت استلا و جوری که صدامو بشنوه گفتم
ا/ت:من که چیزی نمیبینم
(پرش زمانی به عصر ویو جیمین)
تاالان جوری باهام رفتار کرد که انگار وجود نداشتم دیگه داشت میرفت رو اعصابم....
_____________________________
امیدوارم دوست داشته باشید✨🌸
۵.۶k
۱۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.