بر شانه ی من کبوتری ست که از دهان تو آب می خورد
#بر_شانهی_من_کبوتریست_که_از_دهان_تو_آب_میخورد
بر شانهی من کبوتریست که گلوی مرا تازه میکند.
بر شانهی من کبوتریست باوقار و خوب
که با من از روشنی سخن میگوید
و از انسان ــ که ربالنوعِ همهی خداهاست.
من با انسان در ابديتی پُرستاره گام میزنم.
در ظلمت حقيقتی جنبشی کرد
در کوچه مردی بر خاک افتاد
در خانه زنی گريست
در گاهواره کودکی لبخندی زد.
آدمها همتلاشِ حقيقتند
آدمها همزادِ ابديتند
من با ابديت بيگانه نيستم.
زندگی از زير سنگچين ديوارهای زندان بدی سرود میخواند
در چشم عروسکهای مسخ،
شبچراغِ گرايشی تابنده است
شهر من رقص کوچههایش را باز مییابد.
هيچکجا هيچزمان فرياد زندگی بیجواب نمانده است.
به صداهای دور گوش میدهم از دور
به صدای من گوش میدهند
من زندهام
فرياد من بیجواب نيست،
قلب خوب تو جواب فرياد من است.
مرغِ صداطلایی من در شاخ و برگ خانهی توست
نازنين! جامهی خوبت را بپوش
عشق، ما را دوست میدارد
من با تو رويايم را در بيداری دنبال میگیرم
من شعر را از حقیقتِ پيشانی تو در مییابم.
با من از روشنی حرف میزنی و از انسان
که خویشاوند همهی خداهاست
با تو من ديگر در سحر رؤياهايم تنها نيستم...
بر شانهی من کبوتریست که گلوی مرا تازه میکند.
بر شانهی من کبوتریست باوقار و خوب
که با من از روشنی سخن میگوید
و از انسان ــ که ربالنوعِ همهی خداهاست.
من با انسان در ابديتی پُرستاره گام میزنم.
در ظلمت حقيقتی جنبشی کرد
در کوچه مردی بر خاک افتاد
در خانه زنی گريست
در گاهواره کودکی لبخندی زد.
آدمها همتلاشِ حقيقتند
آدمها همزادِ ابديتند
من با ابديت بيگانه نيستم.
زندگی از زير سنگچين ديوارهای زندان بدی سرود میخواند
در چشم عروسکهای مسخ،
شبچراغِ گرايشی تابنده است
شهر من رقص کوچههایش را باز مییابد.
هيچکجا هيچزمان فرياد زندگی بیجواب نمانده است.
به صداهای دور گوش میدهم از دور
به صدای من گوش میدهند
من زندهام
فرياد من بیجواب نيست،
قلب خوب تو جواب فرياد من است.
مرغِ صداطلایی من در شاخ و برگ خانهی توست
نازنين! جامهی خوبت را بپوش
عشق، ما را دوست میدارد
من با تو رويايم را در بيداری دنبال میگیرم
من شعر را از حقیقتِ پيشانی تو در مییابم.
با من از روشنی حرف میزنی و از انسان
که خویشاوند همهی خداهاست
با تو من ديگر در سحر رؤياهايم تنها نيستم...
۱۹.۸k
۲۴ دی ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.