آرام باش همراه من

آرام باش همراهِ من...
کسی چه می‌داند شاید همین فردا چشممان به خوشی باز شود، شاید دردها به پایانِ خودشان رسیده باشند دنیا دنیای دیگری باشد و دست‌ها به گرمی و دوستی قفل شوند...

کسی چه می‌داند شاید این‌بار سرنوشت برایمان خواب‌های خوش دیده باشد کسی آن بالا بالاها حواسش به ما هست و گویی وقت آن رسیده است ما نیز آسمان را در آغوش بکشیم...

بیا فردایی را به تصویر بکشیم که اسباب خوشبختی دست من و تو باشد! بیا برای یکبار هم که شده باهم و برای هم آرزو کنیم! از یکدیگر طلب مهر و عطوفت کنیم هرچند که دست‌هایمان از هم دور باشند!

چشم‌ها را به میدان بکشانیم برای عشق و با قلب‌هامان لمس کنیم گرمیِ وجود را...
بیا برای هم نور بخواهیم، روشنی بخواهیم و پاکی...
سرت را با من بالا بگیر، سپیدی را ببین که نویدِ روزهای بهتر می‌دهد...
و خدایی که حواسش به ما هست... که به ما امید دارد، تا دوست داشتن استمرار دارد، تا من و تویی هست که ما باشد، تا صبحی هست که از دلِ شب بیرون بزند؛ خدا به ما امید دارد...

همراهِ من ...
بیا این روزها که دستمان به هم نمی‌رسد، دست به دستِ خدا دهیم و دعا کنیم به نیتِ صحت، آرامش و آسایش روح و جسممان. و قدر بدانیم باهم بودن را، قدر بدانیم حضور را که نیستی درد دارد...
دیدگاه ها (۰)

گفت:همه ش که نباید توو فکر اتفاقای افتاده باشی،گاهی هم باید ...

تو نباشی؛ چرا دو صندلی؟!تو نباشی؛ چرا دو پنجره؛ دو تخت؟!….تو...

نوشته بود:«گاهی‌وقتا حس می‌کنم روح آدما بین چرخ دنده‌ها اسیر...

🌱میگن اولین ها هیچ‌وقتفراموش نمیشن وتو اولینِ من بودیتو فرام...

چند شاتیچهار عاشق دیوونهشخصیت ها: مهدیا(اسم خودم😁) و دلسا و ...

درخواستی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط