پارت 91
#پارت_91
🌙 نـــور در تـــاریـــڪــے (2) 🌙
با دیدن آرش و نگین تو اون وضع حرفم نصفه موند متعجب بهشون زل بودم
در کمترین فاصله از هم داشتند صحبت میکردن با صدای من سرشونو چرخوندند
به وضع رنگ پریدگی آرش رو میشد تشخیص داد اما چرا باید رنگش بپره ؟!
مگه کار اشتباه کرده ؟!
چند دقیقه ایی سکوت عجیبی بینمون بود که بالاخره نگین سکوت رو شکست ، از رو میز بلند شد
و لبخندی زد :
چه خبر مهسا جان ؟!
جوابی بهش ندادم به آرش نگاه کردم لبخند غمگینی تحویلش دادم و بهش نزدیک شدم
برگه ها رو میزش گذاشتم و بعد عقب رفتم و با صدای گرفته ایی گفتم :
مزاحمتون نمیشم !!
آرش خواست حرف بزنه که اجازه بهش ندادم و با قدمای بلند از اتاق بیرون اومدم
در رو بستم تکیه مو دادم به در اروم ل. ب زدم :
چه سخته که خودت مزاحم شوهرت باشی !
محکم چشمامو رو هم گذاشتم که ناخداگاه قطره اشکی چکید رو گونه م
چند دقیقه ایی تو اون حالت موندم و از در جدا شدم و رفتم سمت اتاقم
بعد از جمع کردن وسایلم از شرکت بیرون اومدم
یک لحظه فکر اینکه ممکنه آرش و نگین باهم باشند ولم نمیکرد ، حتی فکر کردن بهش
ته دلمو خالی میکرد ...
سوار ماشینم شدم و تند ماشین رو روشن کردم و پامو گذاشتم رو گاز و از اون
شرکت لعنتی دور شدم
با توقف جلو کافی شاپ دنجی از ماشین پیاده شدم نگاهم به ماشین کیوان افتاد
پس اومده بود ...!
دسته کیفمو محکم گرفتم و وارد کافه شدم با دیدن فضای کافه ابرویی انداختم
ساده بود اما شیک یه موزیک ملایمی هم در حال پخش بود که فضا رو عاشقانه کرده بود
هه عاشقانه !!
#پارت_92
🌙 نـــور در تـــاریـــڪــے (2) 🌙
کیوان دستی واسم بلند کرد ، رفتم پیشش بلند شد خواست صندلی واسم عقب بکشه که نذاشتم
خودم صندلی رو عقب کشیدم ابروهاشو بالا داد و گفت :
خوش اومدی !
مهسا : مرسی
رو به روم نشست : چی میل داری ؟!
جوابی بهش ندادم نگاهی به ساعت مچیم انداختم حدود ساعت5عصر رو نشون میداد
با صدایی که کلافگی توش موج میزد گفتم :
کارتو بگو ...
تک خنده ایی کرد : عجله داری ؟!
سرمو کج کردم : تو فکر کن اره
باشه ایی گفت به گارسون گفت که دوتا قهوه بیارند
نگاهشو دوخت تو چشمام پرسید :
از آرش سرد شدی اره ؟!
از سوالش جا خوردم دستی به موهام کشیدم ، نباید آرش رو جلوش بد میکردم
گرچه این اوخر ازش دلگیر بودم
جدی گفتم : نه !
باز خندید ، نمیدونم چرا حس میکردم این مرد ما رو زیر نظر داره !
ناخداگاه کیوان قبلی رو با کیوان فعلی مقایسه کردم زمین تا اسمون فرق داشت
اگه بگم دلم واسه کیوان قبلی تنگ نشده دروغ گفتم !
کیوان : مطمئنی ؟!
تو چشماش زل زدم ل..بمو با زبون تر کردم اروم اره ایی گفتم
پوزخندی زد و عصبی گفت :
به کسی دروغ بگو که تو رو نشناسه !! من حتی از چشماتم میتونم بفهمم دردت چیه !!
تکیه شو داد به صندلی :
برام جالبه نمیدونم چطور ..
#پارت_93
🌙 نـــور در تـــاریـــڪــے (2) 🌙
برام جالبه نمیدونم چطور آرش دلش میاد این کارا رو باهات کنه اول اینکه فهمیدیم بهت ت..عرض کرده
و الان هم که انگار داره بهت ....
میدونستم چی میخواد بگه ، نمیخواستم به آرش بگه خیانتکار اینو نمیخواستم
پریدم وسط حرفش :
آرش خیانت کار نیست !!
چشماشو ریز کرد خم شد به جلو و مرموز گفت :
بهت ثابت کنم ؟!
با صدای ارومی گفتم :
چیو ؟!
کیوان : اینکه آرش بهت خیانت میکنه یا نه !
فوری گفتم : نه !!
تایی از ابروشو بالا انداخت : جدی ؟! یعنی انقدر بهش اعتماد داری ؟!
مهسا : آره ...
خندید : پس لازمه حتما یه تحقیقی کنم ، اگه اعتماد تو جواب بده نامردم که از زندگیتون بیرون نرم
ولی اگه برخلاف اعتماد تو باشه هر کاری میکنم که روی واقعی ارش رو بهت نشون بدم
ناباور بهش نگاه میکردم ، گیج بودم هنگ بودم نمیدونستم چی بگم
انگار قدرت حرف زدن رو ازم گرفته بودن
اروم گفتم : اما اون دوستت بود ...!
پوزخندی زد :
خودتم میگی بود .
مکثی کرد و ادامه داد : یه متج...اوز دوست من نیست !!
#پارت_94
🌙 نـــور در تـــاریـــڪــے (2) 🌙
از لقبی که به آرش داد دلم زیر رو شد فقط بهش زل بودم چیزی نگفتم
با صداش به خودم اومدم :
خب نظرت چیه ؟!
طره ایی از موهامو تو دستم گرفتم و اب دهنمو قورت دادم نمیدونستم چی بگم
ولی ناخداگاه دهن باز کردم و باشه ایی گفتم !!
لبخندی نشست رو ل.بش و گفت :
مطمئن باش چهره واقعی آرش رو بهت نشون میدم !
اون روز فقط به حرفش خندیدم اما بعد از چند روز ...
از کافه بیرون اومدم خواستم سوار ماشینم شم که گوشیم زنگ خورد ، گوشی از تو کیفم دراوردم
به صفحه ش نگاه کردم با دیدن اسم آرش خواستم تماس قطع کنم اما لحظه
🌙 نـــور در تـــاریـــڪــے (2) 🌙
با دیدن آرش و نگین تو اون وضع حرفم نصفه موند متعجب بهشون زل بودم
در کمترین فاصله از هم داشتند صحبت میکردن با صدای من سرشونو چرخوندند
به وضع رنگ پریدگی آرش رو میشد تشخیص داد اما چرا باید رنگش بپره ؟!
مگه کار اشتباه کرده ؟!
چند دقیقه ایی سکوت عجیبی بینمون بود که بالاخره نگین سکوت رو شکست ، از رو میز بلند شد
و لبخندی زد :
چه خبر مهسا جان ؟!
جوابی بهش ندادم به آرش نگاه کردم لبخند غمگینی تحویلش دادم و بهش نزدیک شدم
برگه ها رو میزش گذاشتم و بعد عقب رفتم و با صدای گرفته ایی گفتم :
مزاحمتون نمیشم !!
آرش خواست حرف بزنه که اجازه بهش ندادم و با قدمای بلند از اتاق بیرون اومدم
در رو بستم تکیه مو دادم به در اروم ل. ب زدم :
چه سخته که خودت مزاحم شوهرت باشی !
محکم چشمامو رو هم گذاشتم که ناخداگاه قطره اشکی چکید رو گونه م
چند دقیقه ایی تو اون حالت موندم و از در جدا شدم و رفتم سمت اتاقم
بعد از جمع کردن وسایلم از شرکت بیرون اومدم
یک لحظه فکر اینکه ممکنه آرش و نگین باهم باشند ولم نمیکرد ، حتی فکر کردن بهش
ته دلمو خالی میکرد ...
سوار ماشینم شدم و تند ماشین رو روشن کردم و پامو گذاشتم رو گاز و از اون
شرکت لعنتی دور شدم
با توقف جلو کافی شاپ دنجی از ماشین پیاده شدم نگاهم به ماشین کیوان افتاد
پس اومده بود ...!
دسته کیفمو محکم گرفتم و وارد کافه شدم با دیدن فضای کافه ابرویی انداختم
ساده بود اما شیک یه موزیک ملایمی هم در حال پخش بود که فضا رو عاشقانه کرده بود
هه عاشقانه !!
#پارت_92
🌙 نـــور در تـــاریـــڪــے (2) 🌙
کیوان دستی واسم بلند کرد ، رفتم پیشش بلند شد خواست صندلی واسم عقب بکشه که نذاشتم
خودم صندلی رو عقب کشیدم ابروهاشو بالا داد و گفت :
خوش اومدی !
مهسا : مرسی
رو به روم نشست : چی میل داری ؟!
جوابی بهش ندادم نگاهی به ساعت مچیم انداختم حدود ساعت5عصر رو نشون میداد
با صدایی که کلافگی توش موج میزد گفتم :
کارتو بگو ...
تک خنده ایی کرد : عجله داری ؟!
سرمو کج کردم : تو فکر کن اره
باشه ایی گفت به گارسون گفت که دوتا قهوه بیارند
نگاهشو دوخت تو چشمام پرسید :
از آرش سرد شدی اره ؟!
از سوالش جا خوردم دستی به موهام کشیدم ، نباید آرش رو جلوش بد میکردم
گرچه این اوخر ازش دلگیر بودم
جدی گفتم : نه !
باز خندید ، نمیدونم چرا حس میکردم این مرد ما رو زیر نظر داره !
ناخداگاه کیوان قبلی رو با کیوان فعلی مقایسه کردم زمین تا اسمون فرق داشت
اگه بگم دلم واسه کیوان قبلی تنگ نشده دروغ گفتم !
کیوان : مطمئنی ؟!
تو چشماش زل زدم ل..بمو با زبون تر کردم اروم اره ایی گفتم
پوزخندی زد و عصبی گفت :
به کسی دروغ بگو که تو رو نشناسه !! من حتی از چشماتم میتونم بفهمم دردت چیه !!
تکیه شو داد به صندلی :
برام جالبه نمیدونم چطور ..
#پارت_93
🌙 نـــور در تـــاریـــڪــے (2) 🌙
برام جالبه نمیدونم چطور آرش دلش میاد این کارا رو باهات کنه اول اینکه فهمیدیم بهت ت..عرض کرده
و الان هم که انگار داره بهت ....
میدونستم چی میخواد بگه ، نمیخواستم به آرش بگه خیانتکار اینو نمیخواستم
پریدم وسط حرفش :
آرش خیانت کار نیست !!
چشماشو ریز کرد خم شد به جلو و مرموز گفت :
بهت ثابت کنم ؟!
با صدای ارومی گفتم :
چیو ؟!
کیوان : اینکه آرش بهت خیانت میکنه یا نه !
فوری گفتم : نه !!
تایی از ابروشو بالا انداخت : جدی ؟! یعنی انقدر بهش اعتماد داری ؟!
مهسا : آره ...
خندید : پس لازمه حتما یه تحقیقی کنم ، اگه اعتماد تو جواب بده نامردم که از زندگیتون بیرون نرم
ولی اگه برخلاف اعتماد تو باشه هر کاری میکنم که روی واقعی ارش رو بهت نشون بدم
ناباور بهش نگاه میکردم ، گیج بودم هنگ بودم نمیدونستم چی بگم
انگار قدرت حرف زدن رو ازم گرفته بودن
اروم گفتم : اما اون دوستت بود ...!
پوزخندی زد :
خودتم میگی بود .
مکثی کرد و ادامه داد : یه متج...اوز دوست من نیست !!
#پارت_94
🌙 نـــور در تـــاریـــڪــے (2) 🌙
از لقبی که به آرش داد دلم زیر رو شد فقط بهش زل بودم چیزی نگفتم
با صداش به خودم اومدم :
خب نظرت چیه ؟!
طره ایی از موهامو تو دستم گرفتم و اب دهنمو قورت دادم نمیدونستم چی بگم
ولی ناخداگاه دهن باز کردم و باشه ایی گفتم !!
لبخندی نشست رو ل.بش و گفت :
مطمئن باش چهره واقعی آرش رو بهت نشون میدم !
اون روز فقط به حرفش خندیدم اما بعد از چند روز ...
از کافه بیرون اومدم خواستم سوار ماشینم شم که گوشیم زنگ خورد ، گوشی از تو کیفم دراوردم
به صفحه ش نگاه کردم با دیدن اسم آرش خواستم تماس قطع کنم اما لحظه
۳۷.۴k
۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.