بس که داغ افشانده غم بر مزرع بی حاصلم
.
.
بس که داغ افشانده غم بر مزرع بی حاصلم
دست مژگان لاله می رویاند از خون دلم
.
ننگ غفلت بر نمی تابد دل از رخسار یار
گرچه از آیینه داری های عالم غافلم
.
گر نه از گوهر قیاس کار گیرم چون حباب
تا به دوش موج گردم بار، محو ساحلم
.
در کمالم شبههء فرزانگان معقول نیست
من که در نقصان عقل از شور مستی کاملم
.
حال من چون غنچه در دشت شقایق دیدنی ست
داغ بر دل، دست بر سر، خونْ جگر، پا در گلم
.
پا مگیر از بزم سربازان شمشیر غمت
تا که دست افشان ببینی رشک رقص بسملم
.
حیرتم هر لحظه مشق بی نشانی می کند
بس که همچون صائب از اشعار حافظ بی دلم
.
سید مجید باقری
.
بس که داغ افشانده غم بر مزرع بی حاصلم
دست مژگان لاله می رویاند از خون دلم
.
ننگ غفلت بر نمی تابد دل از رخسار یار
گرچه از آیینه داری های عالم غافلم
.
گر نه از گوهر قیاس کار گیرم چون حباب
تا به دوش موج گردم بار، محو ساحلم
.
در کمالم شبههء فرزانگان معقول نیست
من که در نقصان عقل از شور مستی کاملم
.
حال من چون غنچه در دشت شقایق دیدنی ست
داغ بر دل، دست بر سر، خونْ جگر، پا در گلم
.
پا مگیر از بزم سربازان شمشیر غمت
تا که دست افشان ببینی رشک رقص بسملم
.
حیرتم هر لحظه مشق بی نشانی می کند
بس که همچون صائب از اشعار حافظ بی دلم
.
سید مجید باقری
- ۵۱۰
- ۲۳ آذر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط