شبی دور از تو اما با تو تا صبح

شبی دور از تو - اما با تو-  تا صبح
در آن دوران شیرین ره سپردم
تو را با خود به آنجاها که یک عمر
غمت جان مرا می برد بردم
هزاران بار دستت را به گرمی
به روی سینه ی تنگم فشردم
وفاهای تو را یک یک ستودم
خطاهای تو را ده ده شمردم
زحد بگذشت چون خودکامگی هات
صفای خویش را افسوس خوردم
به چشم خویشتن دیدی در این عشق
تو در من زیستی من در تو مردم.

 

"فریدون مشیری"
دیدگاه ها (۱۰)

تورفته ایو در اوجِ شلوغی هامنخلوت ترین آدمِ دنیا هستم ...سان...

آرزو کن و یاد بگیر که اخم هایت را باز کنی و چین پیشانی ات را...

یک آدمهایی تو جمع یجور دیگن!وقتی خداحافظی می کنن و میرن، همه...

پدری برای پسرش تعریف میکرد که :گدایی بود که هر روز صبح وقتی ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط