نمی دانم چه می خواهم خدایا

نمی دانم چه می خواهم خدایا
به دنبال چه می گردم شب و روز
چه می جوید نگاه خستهٔ من
چرا افسرده است این قلب پر سوز


ز جمع آشنایان می گریزم
به کنجی می خزم آرام و خاموش
نگاهم غوطه ور در تیرگیها
به بیمار دل خود می دهم گوش


گریزانم از این مردم که با من
به ظاهر همدم ویکرنگ هستند
ولی در باطن از فرط حقارت
به دامانم دو صد پیرایه بستند


دل من ، ای دل دیوانهٔ من
که می سوزی از این بیگانگی ها
مکن دیگر ز دست غیر فریاد
خدا را ، بس کن این دیوانگی ها
دیدگاه ها (۵۶)

مشت می‌کوبم بر درپنجه می‌سایم بر پنجره‌هامن دچار خفقانم، خفق...

میون این همه سرگردونی دل من گرفته ماه پیشونیبیا باز دوباره ب...

📝 اگر به بچه های کار لبخند بزنیم؛ اگر برای درد دل ها و نارضا...

.؟؟؟؟؟

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط