چهارده ساله که بودم عاشق پستچی محل شدم خیلی تصادفی رفتم در را باز ...

.
چهارده ساله که بودم، عاشق پستچی محل شدم. خیلی تصادفی رفتم در را باز کنم و نامه را بگیرم، او پشتش به من بود. وقتی برگشت قلبم مثل یک بستنی، آب شد و ریخت رو زمین! انگار انسان نبود، فرشته بود! قاصد و پیک الهی بود، از بس زیبا و معصوم بود! شاید هجده، نوزده سالش بود. نامه را داد. با دست لرزان امضا کردم و آن قدر حالم بد بود که به زور خودکارش را از دستم بیرون کشید و رفت. از آن روز، کارم شد هر روز برای خودم نامه نوشتن و پست سفارشی! تمام خرجی هفتگی ام، برای نامه های سفارشی می رفت. تمام روز گرسنگی می کشیدم، اما هر روز یک نامه سفارشی برای خودم می فرستادم که او بیاید و زنگ بزند، امضا بخواهد، خودکارش را بدهد و من یک لحظه نگاهش کنم و برود...
☘ 💌 🍃
دیدگاه ها (۶)

. ‌‌نقش کولر در زندگی بچه های دهه شصتخاطره_بازی.

دل به هجران تو عمریست شکیباست ولیبار پیری شکند پشت شکیبائی ر...

.شاید خدا تورا به من برگرداند چون او تنها کسی است که حال مرا...

عزیزدل بودن ربطی به فرت و فرت زنگ زدن و دم به دقیقه دیدن ندا...

صحنه,پارت یازدهم

#رویای #جوانی #پارت-۱۰وقتی سوار ماشین شدیم یادمون افتاد که آ...

میخواهم در دنیای آرامش غیر درکی خودم غرق بشوم ،چشمانم را ببن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط