رویای جوانی
#رویای #جوانی
#پارت-۱۰
وقتی سوار ماشین شدیم یادمون افتاد که آروئام رو تو کنسرت ندیدیم .
( یونگی ) بچه ها آروئام رو ندیدین ً
( جین ) نه من که ندیدمش .
( نامجون ، جیهوپ ، ، جیمین ) ما هم ندیدیمش .
( تهیونگ ) یعنی کجاست ؟
( یونگی ) نمیدونم .
رسیدیم هتل . وقتی وارد اتاق آروئام شدیم کسی تو اتاق نبود . یه نامه رو تخته آروئام بود . بازش کردم و دیدم نوشته :
هرکس که داره این نامه رو میخونه ، به این معنیه که من دیگه تو هتل نیستم . پدر و مادرم رو پیدا کردم و برگشتم پیششون . نتونستم باهاتون خداحافظی کنم چون میدونستم نمیزارید برم . به کوکی بگید دلم براش تنگ میشه و گریه نکنه بهش سر میزنم . خیری دوستون دارم البته اینم میدونم بدون من راحت ترین پس امیدوارم موفق باشید . دوستون دارم .
آروئام ❤
واقعا برامون سخت بود . ما توقع نداشتیم که بره . جونگکوک خیلی حالش بد بود . خیلی هم گریه می کرد .
( پرش زمانی )
الان من ۳۲ سالمه . دیگه خیلی معروف شدیم و کلی طرفدار داریم . هتل رو هنوز داریم ولی توش زندگی نمیکنیم . قراره چند هفته بریم بوسان و از یه دبیرستان دیدن کنیم . دو سه روز اونجا ایم و بعد یه هتلی چیزی رزرو میکنیم . وقتی رفتیم مدرسه دیدیم همه جا برای ما بنر زدن . حس جالبی نداشتم چون زیاد از این چیزا دیده بودم . یکی از دخترا خیلی برام آشنا بود . براشون آهنگ خوندیم و امضا هم دادیم . تازه قبول کردیم اون روز رو تو کلاس بزرگترین ها یعنی کلاس دوازدهمی ها بمونیم . همه جیغ میکشیدن و خوشحال بودن . ولی به محض اینکه به دختره اومد تو همه ساکت شدن . پشت سرش شیش نفر دیگه اومدن . اونا هم دختر بودن . باهم دیگه رو صندلی هاشون نشستن . هفت نفر از بچه های کلاس از مدرسه رفته بودن و ما تصمیم گرفتیم که همونجا بمونیم . میزها چهار نفره بود و روبه روی هم بود . پشت هر میز چهار نفر جا میشدن . ما مجبور شدیم پیش همونایی بشینیم که خیلی خودشونو می گرفتن .
تهیونگ و جیمین پیش هم نشستن وسط دو نفر و جونگکوک و جین هم همینطوری مثل اونا نشستن . یهو یکیشون گفت : جیمین . برگه های خانوم رو بده که گفت حل کنیم .
بغل جیمین یه دختره بود و بغلدستی من اون دختره رو جیمین صدا کرد . ما برای رفتن به کلاس گریم کردیم تا ما رو نشناسن چون این کلاس تنها کلاسی بود که امتحان داشت و نیومد اجرامونو ببینه .
عجیب بود . همدیگه رو به اسم های ما صدا زدن . بغلدستی من اسمش شوگا بود ( اسم خودم )
بغلدستی تهیونگ یکم سرد بود و با کسی زیاد حرف نمیزد ولی یهو داد زد و گفت : تهیونگ از همهشون بهتره .
- نه خیر جیمین بهتره .
+ نه خیر جین بهتره .
بغلدستی من گفت : برو بابا شوگا از همهشون بهتره .
& آقا من یه چیزی بگم ؟
( همه با هم ) نه
& من غلط بکنم چیزی بگم .
خیلی همهمه بود که یه دفعه معلم اومد تو کلاس و به بچه ها گفت : گوش کنید . این دوستان از سئول اومدن و قراره حدود به هفته بمونن تو خوابگاه شماره ۳ . حالا بلند شید و خودتونو معرفی کنید .
بغلدستی من شروع کرد : من هارینم . بک هارین .
دوستاشونم به ترتیب گفتن . چوی نامرا و نام اونجو . این برای میز ما بود . همه ی بچه ها خودشونو معرفی کردن جز چهار نفر بغلی ما . بغلدستی جیمین گفت : من ووییم . بانگ وویی . اینم دوستمه . کیم سورین .
بغلدستی جونگکوک گفت : من جیهو ام . پارک جیهو . جونگکوک پرسید : خواهر پارک جیهونی ؟
جیهو هم تایید کرد . خیلی جالب بود . فقط یه نفر مونده بود که کلاه داشت و چهره اش معلوم نبود . بلند شد و گفت : منم.....سونگی ام . مین ، سونگی . حرفاش بریده بریده بود و وقتی کلاهشو در اورد دیدم که موهاش طلایی مانند بود . بلند بود و بسته بودش . دختره یکم سرد بود . معلم تشکر کرد و به بچه ها گفت کتاباشونو باز کنن . دوست داشتم راجع به هارین یعنی همین بغلدستیم بیشتر بدونم ولی اصلا به آدم محل نمیداد....
#بی_تی_اس#نامجون#جین#آر_ام#هوسوک#یونگی#جیهوپ#شوگا#جیمین#تهیونگ#وی#ته_ته#جونگکوک#کوکی#جی_کی#آرمی#بنگتن#کیپاپ#انهایپن#جی#جیک#نیکی#جونگوون#سونگهون#هیسونگ#سونو#انجین#رمان_بی_تی_اس#سناریو
#پارت-۱۰
وقتی سوار ماشین شدیم یادمون افتاد که آروئام رو تو کنسرت ندیدیم .
( یونگی ) بچه ها آروئام رو ندیدین ً
( جین ) نه من که ندیدمش .
( نامجون ، جیهوپ ، ، جیمین ) ما هم ندیدیمش .
( تهیونگ ) یعنی کجاست ؟
( یونگی ) نمیدونم .
رسیدیم هتل . وقتی وارد اتاق آروئام شدیم کسی تو اتاق نبود . یه نامه رو تخته آروئام بود . بازش کردم و دیدم نوشته :
هرکس که داره این نامه رو میخونه ، به این معنیه که من دیگه تو هتل نیستم . پدر و مادرم رو پیدا کردم و برگشتم پیششون . نتونستم باهاتون خداحافظی کنم چون میدونستم نمیزارید برم . به کوکی بگید دلم براش تنگ میشه و گریه نکنه بهش سر میزنم . خیری دوستون دارم البته اینم میدونم بدون من راحت ترین پس امیدوارم موفق باشید . دوستون دارم .
آروئام ❤
واقعا برامون سخت بود . ما توقع نداشتیم که بره . جونگکوک خیلی حالش بد بود . خیلی هم گریه می کرد .
( پرش زمانی )
الان من ۳۲ سالمه . دیگه خیلی معروف شدیم و کلی طرفدار داریم . هتل رو هنوز داریم ولی توش زندگی نمیکنیم . قراره چند هفته بریم بوسان و از یه دبیرستان دیدن کنیم . دو سه روز اونجا ایم و بعد یه هتلی چیزی رزرو میکنیم . وقتی رفتیم مدرسه دیدیم همه جا برای ما بنر زدن . حس جالبی نداشتم چون زیاد از این چیزا دیده بودم . یکی از دخترا خیلی برام آشنا بود . براشون آهنگ خوندیم و امضا هم دادیم . تازه قبول کردیم اون روز رو تو کلاس بزرگترین ها یعنی کلاس دوازدهمی ها بمونیم . همه جیغ میکشیدن و خوشحال بودن . ولی به محض اینکه به دختره اومد تو همه ساکت شدن . پشت سرش شیش نفر دیگه اومدن . اونا هم دختر بودن . باهم دیگه رو صندلی هاشون نشستن . هفت نفر از بچه های کلاس از مدرسه رفته بودن و ما تصمیم گرفتیم که همونجا بمونیم . میزها چهار نفره بود و روبه روی هم بود . پشت هر میز چهار نفر جا میشدن . ما مجبور شدیم پیش همونایی بشینیم که خیلی خودشونو می گرفتن .
تهیونگ و جیمین پیش هم نشستن وسط دو نفر و جونگکوک و جین هم همینطوری مثل اونا نشستن . یهو یکیشون گفت : جیمین . برگه های خانوم رو بده که گفت حل کنیم .
بغل جیمین یه دختره بود و بغلدستی من اون دختره رو جیمین صدا کرد . ما برای رفتن به کلاس گریم کردیم تا ما رو نشناسن چون این کلاس تنها کلاسی بود که امتحان داشت و نیومد اجرامونو ببینه .
عجیب بود . همدیگه رو به اسم های ما صدا زدن . بغلدستی من اسمش شوگا بود ( اسم خودم )
بغلدستی تهیونگ یکم سرد بود و با کسی زیاد حرف نمیزد ولی یهو داد زد و گفت : تهیونگ از همهشون بهتره .
- نه خیر جیمین بهتره .
+ نه خیر جین بهتره .
بغلدستی من گفت : برو بابا شوگا از همهشون بهتره .
& آقا من یه چیزی بگم ؟
( همه با هم ) نه
& من غلط بکنم چیزی بگم .
خیلی همهمه بود که یه دفعه معلم اومد تو کلاس و به بچه ها گفت : گوش کنید . این دوستان از سئول اومدن و قراره حدود به هفته بمونن تو خوابگاه شماره ۳ . حالا بلند شید و خودتونو معرفی کنید .
بغلدستی من شروع کرد : من هارینم . بک هارین .
دوستاشونم به ترتیب گفتن . چوی نامرا و نام اونجو . این برای میز ما بود . همه ی بچه ها خودشونو معرفی کردن جز چهار نفر بغلی ما . بغلدستی جیمین گفت : من ووییم . بانگ وویی . اینم دوستمه . کیم سورین .
بغلدستی جونگکوک گفت : من جیهو ام . پارک جیهو . جونگکوک پرسید : خواهر پارک جیهونی ؟
جیهو هم تایید کرد . خیلی جالب بود . فقط یه نفر مونده بود که کلاه داشت و چهره اش معلوم نبود . بلند شد و گفت : منم.....سونگی ام . مین ، سونگی . حرفاش بریده بریده بود و وقتی کلاهشو در اورد دیدم که موهاش طلایی مانند بود . بلند بود و بسته بودش . دختره یکم سرد بود . معلم تشکر کرد و به بچه ها گفت کتاباشونو باز کنن . دوست داشتم راجع به هارین یعنی همین بغلدستیم بیشتر بدونم ولی اصلا به آدم محل نمیداد....
#بی_تی_اس#نامجون#جین#آر_ام#هوسوک#یونگی#جیهوپ#شوگا#جیمین#تهیونگ#وی#ته_ته#جونگکوک#کوکی#جی_کی#آرمی#بنگتن#کیپاپ#انهایپن#جی#جیک#نیکی#جونگوون#سونگهون#هیسونگ#سونو#انجین#رمان_بی_تی_اس#سناریو
- ۴۱۷
- ۱۶ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط