پارت

#پارت_۷۷
دستمو گذاشتم رو دست آرتین

+چبشد؟آنا چرا میلرزی؟

_دلینارو دعوت کردی؟

+مگه احمقم؟

_اینجا بود

+اشتباع میکنی

_بخدا خودم دیدمش...یه لباس قرمزم تنش بود...آرتین بخدا راس میگم

+باشه حالا...مگه کیه که بخاطرش اینجوری میکنی

_اگه عروسیمونو بهم بزنه چی؟

+جزأت نداره...میدونه اگه کاری کنه زندگسشو ب باد میدم...هنوز اون روی آرتینو ندیدع

_راستی ارتین یچیزیو یادم رف ازت بپرسم...با اوین آشتی کردی؟

+به اجبار و زور بابام و عموم که میگفتن اگه آشتی نکنین دیگه پسر ما نیستین...مخصوصا بابام...اشتی کردیم ولی خیلی سرد...اوینم رفت ارمنستان..از شمال ب بعد دیکه ازش خبر ندارم

_ولی مث اینکه برگشته؟

+تو از کجا میدونی؟

_سر اون میز نشسته

آرتین آروم یرشو برگردوند...اوینو ک دید ذستاش مشت شدن...

_آرتین مگه واست مهمه...ولش کن الان

آلما اومد طرفمون و دست جفتمونو گرفت و بردمون وسط...دی جی هم داشت اعلام میکرد ک بریم وسط...دوتایی رفتیم تو پیست رقص...اولین بار بود میخواستیم باهم برقصیم...آهنگ کی بهتر از تو عارف پخش شد و سوت و جیغ همه رفت بالا‌.ارتین اومد نزدیکم و زیر گوشم با جدیت کامل گفت

+با ناز و عشوه نمیرقصیا

_بلاه آقا حالا اجازه هست؟

من کلا ناز و عشوه مصنوعی بلد نبودنم...عروی بود از وجودم بود...دختر و پسرای جوون فامیل دورمون حلقه زده بودن و دیت میزدن...آهنگ‌تموم شد...آرتین دوباره نزدیکم شد...تو چشمام نکاه کرد...غرق چشماش بودم..چشماشو بست و پیشونیمو طولانی بوسیپ...آرامش منی...اصلا دوس نداشتم این آرامش این لحظم تموم شه...خدایا هیچوقت آرامشمو از من نگیر...رفتیم و سرجامون نشستیم..

+مبارک باشه...ایشالا ب پای هم پیر شین

منو آرتین دوتایی سرمونو بالا گرفتیم...دلینا بود...شاید این باعث مادر نشدن من بود...دلینا دستشو جلوی من دراز کرد..با اکراه بهش دست دادم...

+قشنگ میرقصیدین...ولی من بهتر از عهدهٔ رقص با آرتین برمیام

رو به آرتین گفت:مگه نه عزیزم؟

آرتین خیلی عصبی بود...از لای دندونای قفل شدش گفت:دلینا..همین الان گورتو گم میکنی...از اینجا گم میشی...

دستمو گذاشتم رو دست آرتین...

+عزیزم آرتین...عصبی نباش...اومدم کادوتونو بدم و برم...کاری ندارم...بالاخرع آقا آرتین شما به گردن من حق دارین...پدر بچمین

ناخودآگاه اشک ب چشمام هجوم آورد...یه پاکت از تو‌کیفش دراورد..ادا اطواراش با اون شکم برآمدش حالمو بهم میزد

+خدافظ...ایشالا ک خوشبخت شین

تانیا و مامان آرتین اومدن جلو

_این دختره اینجا چیکار میکرد؟

آرتین که داشت ب زور خودشو کنترل میکرد که داد نزنه گفت:کی اینو دعوت کرده؟ها؟

تانیا:داداش من اون نیازی به دعوت نداره...همینجوری پاشده اومده

صدای فیلمبردار اومد:عروس خانوم آقا داماد بفرمایید واسه صرف شام...

منو آرتین ک جفتمون حالمون خراب بود بلند شدیم و دنبال فیلمبردار رفتیم...نمیخواستم آرتین اینجوری باشه

+عاقایی

_جانم

+ناراحت نباش دیگه...مثلا شب عرسیمونه ها...خوب نیس بخدا

_باشه عزیزم...باشه قربون اون چشات

بعدم یه لبخند عمیق زد..روی چالشو بوسیدم...تازه فهمیدیم که فیلمبردار کل این صحنه هارو فیلم گرفته

+عالی شد خیلی خوب بود...حالا بهتون جایزه میدم...شامتونو راحت بخورید

زیاد میل ب غذا نداشتم..دوتا قاشق بیشتر نخوردم...آرتین که اصلا نخورد...فقط نوشابه خورد

_باورم نمیشه

+چیو؟

_این که امشب کنار من میخوابی...اینکه تمام و‌کمال واسه خودم شدی

+واسه منم باورش سخته...ولی سخت تر از باور کردن برای من میدونی چیه؟

_چی؟

+اینکه باید مواظبت باشم تا ازم نگیرنت...نباید بذارم همه دوست داشته باشن...تحملشو ندارم...باید مواظب باشم تا فقط واسه خودم باشی..تا امثال دلینا بهت چشم نداشته باشن..واااای خدایا چ کار سسختی دارم....

آرتین میخندید فقط

+نخند دارم جدی میگم؟

_باشه باشه نمیخندم...ولی قربونت برم طرف تا خودش نخواد که کسی بع دستش نمیاره

+نه توروخدا میخوای بخواه...پررو

رفتیم دوبارع تو جایگاهمون نشستیم...مردم یکی بکی مبومدن و تبریک مبگفتن و میرفتن...همینحور داشتیم خدافظی میکردیم که یه نفر اومد جلو...دستشو جلو آذتین دراز کرد

+مبارک باشع داداشم
دیدگاه ها (۴۵)

#پارت_۷۸+مبارک باشه داداشمحالم از ریخت و قبافه و ذاتش بهم می...

هیچوقت راز این کیفو این مدلی گرفتنشو نفهمیدم😐 😑 لنتی

شمارو نمیدونم ولی من با دیدن این عکس دوثانیه ایست قلبی داشتم...

#پارت_۷۶بیست روز بعدامروز رور عروسیمونه..روزی که آرزشو داشتم...

پدر ناتنی من...part:³⁶𝗛𝘆𝘂𝗻𝗷𝗶𝗻:یادته جلوی چشم من ب مامانم تجا...

شبی ک ولم کردی...اون شب بارون میبارید...یوری با قیافه ای شوک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط