پارت ۷۸
#پارت_۷۸
+مبارک باشه داداشم
حالم از ریخت و قبافه و ذاتش بهم میخورد...ارتبن یه نگاهعصبی به دست اوین انداخت
_ممنون
+زنداداش مبارک باشه...خوشبخت شین...به پای هم پیر شبن
منم مثل آرتبن به گفتن یه ممنون اکتفا کردم...آرتینو بغل کرد...در گوشش مبفهمبدم دارت یچیزایی میگه ولی نمیشنیدم...هرچی بود چیزای خوبی نبودن...چون آرتینو ب شدت عصبی کرد و بعدم رفت آرتبن از شدت خشم و عثبانبت میلرزید...
+آرتین.آرتین..چی گفت مگه...آرتین
یاشار و تینا و آلما و برسام و تانیا و عرفان و اومدن جلو با خنده و خوشحالی...قیافه آرتینو که دیدن خندشون ماسید...غرفان اومد جلو
+چیه؟چرا اینجوری شده؟..بشین ببینم
یاشار:آنا...چیشدع
+نمیدونم بخدا..اوین اومد تبریک گفت بعد آرتینو بغل کر و در گوشش یچیزی گفت من نشنیدم...الان سر اون عصبانیه
تانیا:معلوم بود از اول مراسم به کرمی داره...آخرم زهر خودشو ریخت...داداش چی بهت گفت؟
ولی آرتین انگار لال شدع بود...جواب هیچکیونمیداد...یاشار گفت:بریم بچه ها...آرتین پاشو...آنا پاشو
پاشدیم...بازوی آرتینو گرفتم...بچه ها پشت سر ما کل و دست و سوت جیغ میکشیدن...
+آرتین توروخدا...الان با این قیافت همرو نگران میکنی..بخند
یه لبخند کمرنگ زد
+بیشتر
یکم بیشترش کرد
+ازینا که این گودال ماریانا تا تهش میره تو
ایندفعه بلند خندید
+آها حالا شد
رفتیم بیرونو یه عالمه آتیش بازی و اینچیزا داشتیم
یوار ماشینمون شدیم..تا خونهٔ ما همه همینجوری با بوق و آهنگ میرفتیم منم کرم داشتم گلای ماشینمونو میکندم و میدادم به ماشینایی که میومدن از بغلمون رد میشدن...دسته گلمو گرفتم بیرون.یهو دیدم دستم خالی شد...یاشار از دستم قاپیدش...
+بده من
_نمیدم
+عه یاشار
آرتینم فقط میخندید...خلاصه رسیدیم خونهٔ ما...دیگه همین خودمپنا بودن برا مراسم خدافظی...رفتیم تو حیاط دوباره برسام آهنگ گذاشت و ریختن وسط...من و آرتین بردن وسط...یخورده که رقصیدیم بابام اومد روبرومون وایساد..خودمو انداختم تو بغلش و کلی گریه کردم...بابام آرتین بغل کرد...
+دیگه دخترم واسه خودت...خیلی اذیتش کردی...
آرتین سرشو انداخت پایین:ولی از این به بعد مواظبش باش
_هستم خیالتون راحت...مثل دوتا چشمام مراقبشم
مامان و بابای آرتینم اومدنخدافظی کردن...تانیا اومد جلو
+مامانو دق دادی تو با این زن گرفتنتا...حالا گرفتی هم رفتی کیو گرفتی..
_تانیا میزنم تودهنتا
+شوخی کردم زن داداشم..هیشکی مثل تو نمیشه برا آرتین
آرتینوبغل کرد...آرتینم محکم بغلش کرد.یه لحظه خسودیم شد.تانیا ک از ارتین جدا شدچشاش خیس بودن.اومد سمت من...منم بغل کرد.
+آنا میدونم هم من هم داداشم خیلی اذیتت کردیم...ببخش مارو
_عه این چ حرفیه دیوونه
نفر بعدی یاشار بود.قهرمان من بود...کسیکه زندگیمومدیونش بودم.اومد روبروی آرتین وایساد
آرتین:یاشار خیلی مردبودی...اگه الان آنارو دارم چون تو بودی.دمتگرم
اشک توچشمام جمع شد دوباره...یاشا و آرتین همدیگرو بغل کردن...یاشار اومد سمت من..خواستم بغلش کنم که گفت
+وایسا...
روبه آرتین گفت:اجازه هس؟
آرتین چشماشو روهم گذاشت..منم محکمبغلش کرد...با اینکه باهم زندگی نکردهبودیم ولی....ازیاشار جدا شدم پیشونیمو بوسید
+خوشبخت شی آبجی گلم
تینا و آلما هم اومدن...نیم ساعت فقط آلما گریع میکرد.بچه ها رفتن...ماهم یبار دیگه ازپدر مادرامون خدافظی کردیم و سوار ماشین شدیم...
+هوووفففف بالاخره تموم شد...بالاخره مال خودم شدی...چی کشیدیم ما
خندیدم:اشکال نداره می ارزع به شیرینی بعدش
+اون که بله
رسیدیم به خونمون..تا الان خونمونو ندیده بودم.به آرتین گفته بودم خونه خیلی بزرگ نگیره..من تنهایی میترسم توش..مث اینکه یه آپارتمان ۱۴۰ متری دو خوابه گرفته بود..نذاشته بود مامان من به تیکه جاهاز بگیره واسم..فقط لباسامو داده بودم آورده بود..سوار آسانسر شدیم
_طبقه چندمیم؟
+پنج
کلید پنجو فشار دادم....خودمو تکیه دادم به آرتین
_دارم میمیرم از خستگی
+چی چیو خسته ای...حالا حالاها کار داریم
_ها؟چیکار؟
یخورده دیگه فک کردم
_بی تربیت..واقعا که بی تربیتی
اسانسور رسید طبقه پنجم...پیاده شدیم..آرتین کلیدانداخت تو درو رفتیم تو...اولش یه پاگرد بود..توش یه جاکفشی و چنتا تابلو به دیوار...کفشامونو دراوردبم و رفتیم تو...انصافا خیلی قشنگ بود...دیزاین مدرن داشت...خدایی خوشسلیقه بوپ
+خوش سلیقه ام مگه نه؟
_آره خیلی
قیافه مغرور به خودش گرفت
_تو اینمورد نگفتم...تو مورد انتخاب همسرگفتم
+اون که بلع...بیا اینجا ببینمت اصن امشب درس خسابی ندیدمت تورو
اومد نزدیکم...کنار اون آشپز خونه وایسادع بودم..بلندمکرد و گذاشتم رو اپن...دستامو گذاشتم رو شونه هاش...سرمو کج کردم و لپشو بوسیدم..
+انقد حال میده
_چی؟
+اینکه الان یه عالمه دختر دارن میمیرن از حسودی
خند
+مبارک باشه داداشم
حالم از ریخت و قبافه و ذاتش بهم میخورد...ارتبن یه نگاهعصبی به دست اوین انداخت
_ممنون
+زنداداش مبارک باشه...خوشبخت شین...به پای هم پیر شبن
منم مثل آرتبن به گفتن یه ممنون اکتفا کردم...آرتینو بغل کرد...در گوشش مبفهمبدم دارت یچیزایی میگه ولی نمیشنیدم...هرچی بود چیزای خوبی نبودن...چون آرتینو ب شدت عصبی کرد و بعدم رفت آرتبن از شدت خشم و عثبانبت میلرزید...
+آرتین.آرتین..چی گفت مگه...آرتین
یاشار و تینا و آلما و برسام و تانیا و عرفان و اومدن جلو با خنده و خوشحالی...قیافه آرتینو که دیدن خندشون ماسید...غرفان اومد جلو
+چیه؟چرا اینجوری شده؟..بشین ببینم
یاشار:آنا...چیشدع
+نمیدونم بخدا..اوین اومد تبریک گفت بعد آرتینو بغل کر و در گوشش یچیزی گفت من نشنیدم...الان سر اون عصبانیه
تانیا:معلوم بود از اول مراسم به کرمی داره...آخرم زهر خودشو ریخت...داداش چی بهت گفت؟
ولی آرتین انگار لال شدع بود...جواب هیچکیونمیداد...یاشار گفت:بریم بچه ها...آرتین پاشو...آنا پاشو
پاشدیم...بازوی آرتینو گرفتم...بچه ها پشت سر ما کل و دست و سوت جیغ میکشیدن...
+آرتین توروخدا...الان با این قیافت همرو نگران میکنی..بخند
یه لبخند کمرنگ زد
+بیشتر
یکم بیشترش کرد
+ازینا که این گودال ماریانا تا تهش میره تو
ایندفعه بلند خندید
+آها حالا شد
رفتیم بیرونو یه عالمه آتیش بازی و اینچیزا داشتیم
یوار ماشینمون شدیم..تا خونهٔ ما همه همینجوری با بوق و آهنگ میرفتیم منم کرم داشتم گلای ماشینمونو میکندم و میدادم به ماشینایی که میومدن از بغلمون رد میشدن...دسته گلمو گرفتم بیرون.یهو دیدم دستم خالی شد...یاشار از دستم قاپیدش...
+بده من
_نمیدم
+عه یاشار
آرتینم فقط میخندید...خلاصه رسیدیم خونهٔ ما...دیگه همین خودمپنا بودن برا مراسم خدافظی...رفتیم تو حیاط دوباره برسام آهنگ گذاشت و ریختن وسط...من و آرتین بردن وسط...یخورده که رقصیدیم بابام اومد روبرومون وایساد..خودمو انداختم تو بغلش و کلی گریه کردم...بابام آرتین بغل کرد...
+دیگه دخترم واسه خودت...خیلی اذیتش کردی...
آرتین سرشو انداخت پایین:ولی از این به بعد مواظبش باش
_هستم خیالتون راحت...مثل دوتا چشمام مراقبشم
مامان و بابای آرتینم اومدنخدافظی کردن...تانیا اومد جلو
+مامانو دق دادی تو با این زن گرفتنتا...حالا گرفتی هم رفتی کیو گرفتی..
_تانیا میزنم تودهنتا
+شوخی کردم زن داداشم..هیشکی مثل تو نمیشه برا آرتین
آرتینوبغل کرد...آرتینم محکم بغلش کرد.یه لحظه خسودیم شد.تانیا ک از ارتین جدا شدچشاش خیس بودن.اومد سمت من...منم بغل کرد.
+آنا میدونم هم من هم داداشم خیلی اذیتت کردیم...ببخش مارو
_عه این چ حرفیه دیوونه
نفر بعدی یاشار بود.قهرمان من بود...کسیکه زندگیمومدیونش بودم.اومد روبروی آرتین وایساد
آرتین:یاشار خیلی مردبودی...اگه الان آنارو دارم چون تو بودی.دمتگرم
اشک توچشمام جمع شد دوباره...یاشا و آرتین همدیگرو بغل کردن...یاشار اومد سمت من..خواستم بغلش کنم که گفت
+وایسا...
روبه آرتین گفت:اجازه هس؟
آرتین چشماشو روهم گذاشت..منم محکمبغلش کرد...با اینکه باهم زندگی نکردهبودیم ولی....ازیاشار جدا شدم پیشونیمو بوسید
+خوشبخت شی آبجی گلم
تینا و آلما هم اومدن...نیم ساعت فقط آلما گریع میکرد.بچه ها رفتن...ماهم یبار دیگه ازپدر مادرامون خدافظی کردیم و سوار ماشین شدیم...
+هوووفففف بالاخره تموم شد...بالاخره مال خودم شدی...چی کشیدیم ما
خندیدم:اشکال نداره می ارزع به شیرینی بعدش
+اون که بله
رسیدیم به خونمون..تا الان خونمونو ندیده بودم.به آرتین گفته بودم خونه خیلی بزرگ نگیره..من تنهایی میترسم توش..مث اینکه یه آپارتمان ۱۴۰ متری دو خوابه گرفته بود..نذاشته بود مامان من به تیکه جاهاز بگیره واسم..فقط لباسامو داده بودم آورده بود..سوار آسانسر شدیم
_طبقه چندمیم؟
+پنج
کلید پنجو فشار دادم....خودمو تکیه دادم به آرتین
_دارم میمیرم از خستگی
+چی چیو خسته ای...حالا حالاها کار داریم
_ها؟چیکار؟
یخورده دیگه فک کردم
_بی تربیت..واقعا که بی تربیتی
اسانسور رسید طبقه پنجم...پیاده شدیم..آرتین کلیدانداخت تو درو رفتیم تو...اولش یه پاگرد بود..توش یه جاکفشی و چنتا تابلو به دیوار...کفشامونو دراوردبم و رفتیم تو...انصافا خیلی قشنگ بود...دیزاین مدرن داشت...خدایی خوشسلیقه بوپ
+خوش سلیقه ام مگه نه؟
_آره خیلی
قیافه مغرور به خودش گرفت
_تو اینمورد نگفتم...تو مورد انتخاب همسرگفتم
+اون که بلع...بیا اینجا ببینمت اصن امشب درس خسابی ندیدمت تورو
اومد نزدیکم...کنار اون آشپز خونه وایسادع بودم..بلندمکرد و گذاشتم رو اپن...دستامو گذاشتم رو شونه هاش...سرمو کج کردم و لپشو بوسیدم..
+انقد حال میده
_چی؟
+اینکه الان یه عالمه دختر دارن میمیرن از حسودی
خند
۱۱.۱k
۲۲ مرداد ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۳۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.