شب آمد و دور شهر را نرده کشید

شب آمد و دور شهر را نرده کشید

غم آمد و بر پنجره ها پرده کشید

مه خیمه زد و نای شباویز گرفت

بس ضجّه در این سکوت دم کرده کشید
دیدگاه ها (۱)

چه کسی میفهمد؟در دلم رازی هستمیسپارم آنرا به خیال شب و تنهای...

خوشا بہ حاڸ ِ ڪسے ڪہ یاد میڪَیرد آنچہ را ڪہ نمے تواند تغییر ...

یقولون الصبر مفتاحه عند احسینالصبر مل من یودع اطفاله و اعیال...

زینـب رمــز و تــاج نالــت مدالیــنواحــد من العبـاس واحــد ...

☆عشق روانی من پارت 12☆شب شده بود و نور مهتاب از پنجره می‌تاب...

خانه ی هانافو ۴ :اوروگی با خنده‌های بی‌پایانش فضای خانه را پ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط