my bad boy part 15
هیونجین دیو:
ا/ت رو به خونه بردمو مقدار زیادی پول به دکتر دادم که حرفی از زنده بودن ا/ت نزنه و توی همه گزارشات بزنه مرده
با قیافه ای رنگ پریده تر از همیشه و چشایی قرمز شده به طرف مدرسه راه افتادم
باید خوب نمایش بازی میکردم
نباید کسی شک میکرد!
رفتمو سرجام نشستم
برخلاف همیشه که با همه گرم میگرفتم(منظورم فقط دختراس)اینبار در سکوت نشسته بودمو همه براشون عجیب بود
بعد از مدتی جونگ کوک رو دیدم که داشت به سمتم میومد
خب مث اینکه اولین نفری که باید بهش بگم اینه!
+هیونجین؟
ا/ت امروزم نیومده؟
حالش چطوریه بهتره؟
دو روزه نتونستم...
☆ا/ت مرد کوک...*اشکی از چشام رها شد
ا/ت مرد..
+*نگاهم کرد و ادامه داد
الان واقعا وقت شوخی نیست!
☆شوخیعع چیی هاا؟؟؟
واقعا به نظرت با همچین چیزی شوخی میکنم؟؟؟
واقعا؟؟؟
کوک ویو:
سرم گیج میرفت
هرچقدر بیشتر حرف میزد بیشتر باورم میشد که این اتفاق افتاده
ولی امکان نداره
این درست نیست
ا/ت ...اینطوری منو نمیذاره بره!
نه قبل اینکه بهش اعتراف کنم...
نه قبل اینکه ازش عذرخواهی کنم...
نه قبل اینکه ماجرای شرط و همه چیو بهش بگم...
از مدرسه بیرون رفتم به طرف بیمارستان میدویدم
و اره...تخت ا/ت خالی بود...
از پزشکا پرسیدمو...همه همون حرفای هیونجینو میزدن!
شوخیه مسخره ایه!
و دروغ مسخره تر!
ا/ت ی من قطعا زندس!
حالشم خوبه!
همه ی بیمارستانو گشتمو گشتم
نبود که نبود
به دیوار تکیه دادمو اروم اروم روی زمین افتادم
اشکام سرازیر شده بود
سرم گیج میرفت
صداهای دورو برم مبهم بود
نباید این اتفاق می افتاد...
نباید به این زودی منو ترک میکرد ....
ولی توی همین حال که بودم...
چهره ی اشنایی دیدم
با پوزخند اشنا
از جلوی اتاق ا/ت رد شدو گفت..
یونیکورن؟
چی شد؟نتونستی دووم بیاری؟اوه بیب نمیدونی داشتی کمکم باعث میشدی عاشقت شم!
و باید جلوی اینو میگرفتم!
ببخشید دارلینگ!
نمیتونستم فکر کنم...نمیتونستم تمرکز کنم که کیه...
تا اینکه مطمئن شدم...تهیونگ!
اون اینکارو با ا/ت ی من کرده بود!؟
#فیک_بی_تی_اس
#فیک_جونگکوک
#فیک_تهیونگ
ا/ت رو به خونه بردمو مقدار زیادی پول به دکتر دادم که حرفی از زنده بودن ا/ت نزنه و توی همه گزارشات بزنه مرده
با قیافه ای رنگ پریده تر از همیشه و چشایی قرمز شده به طرف مدرسه راه افتادم
باید خوب نمایش بازی میکردم
نباید کسی شک میکرد!
رفتمو سرجام نشستم
برخلاف همیشه که با همه گرم میگرفتم(منظورم فقط دختراس)اینبار در سکوت نشسته بودمو همه براشون عجیب بود
بعد از مدتی جونگ کوک رو دیدم که داشت به سمتم میومد
خب مث اینکه اولین نفری که باید بهش بگم اینه!
+هیونجین؟
ا/ت امروزم نیومده؟
حالش چطوریه بهتره؟
دو روزه نتونستم...
☆ا/ت مرد کوک...*اشکی از چشام رها شد
ا/ت مرد..
+*نگاهم کرد و ادامه داد
الان واقعا وقت شوخی نیست!
☆شوخیعع چیی هاا؟؟؟
واقعا به نظرت با همچین چیزی شوخی میکنم؟؟؟
واقعا؟؟؟
کوک ویو:
سرم گیج میرفت
هرچقدر بیشتر حرف میزد بیشتر باورم میشد که این اتفاق افتاده
ولی امکان نداره
این درست نیست
ا/ت ...اینطوری منو نمیذاره بره!
نه قبل اینکه بهش اعتراف کنم...
نه قبل اینکه ازش عذرخواهی کنم...
نه قبل اینکه ماجرای شرط و همه چیو بهش بگم...
از مدرسه بیرون رفتم به طرف بیمارستان میدویدم
و اره...تخت ا/ت خالی بود...
از پزشکا پرسیدمو...همه همون حرفای هیونجینو میزدن!
شوخیه مسخره ایه!
و دروغ مسخره تر!
ا/ت ی من قطعا زندس!
حالشم خوبه!
همه ی بیمارستانو گشتمو گشتم
نبود که نبود
به دیوار تکیه دادمو اروم اروم روی زمین افتادم
اشکام سرازیر شده بود
سرم گیج میرفت
صداهای دورو برم مبهم بود
نباید این اتفاق می افتاد...
نباید به این زودی منو ترک میکرد ....
ولی توی همین حال که بودم...
چهره ی اشنایی دیدم
با پوزخند اشنا
از جلوی اتاق ا/ت رد شدو گفت..
یونیکورن؟
چی شد؟نتونستی دووم بیاری؟اوه بیب نمیدونی داشتی کمکم باعث میشدی عاشقت شم!
و باید جلوی اینو میگرفتم!
ببخشید دارلینگ!
نمیتونستم فکر کنم...نمیتونستم تمرکز کنم که کیه...
تا اینکه مطمئن شدم...تهیونگ!
اون اینکارو با ا/ت ی من کرده بود!؟
#فیک_بی_تی_اس
#فیک_جونگکوک
#فیک_تهیونگ
۷.۰k
۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.