سرنوشت

"سرنوشت "
p,35
.
.
ساعت ۳ صبح ....
.
با حس باد سردی چشمامو باز کردم .... یکم که دور رو بر رو نگاه کردم دیدم جونگ کوک تو تراس اتاقه .....از روی تخت بلند شدم و رفتم سمت در تراس و پیشتر بازش کردم که با صورت خواب آلود و خوردنی جونگ کوک مواجه شدم ...
.
کوک : بیدار شدی ؟
.
ا/ت : هوم
.
رفتم سمت لبه ی تراس و دستامو گذاشتم روش و بهش تکیه دادم ( خودم گیج شدم👍😂)....
.
کوک : ام میگم .... دیشب که اتفاقی نیوفتاد نه ..؟
.
ا/ت :.....نه مثلا چی ؟
.
کوک : هیچی فقط همینجوری پرسیدم ...
.
ا/ت : اوم .... ی چیزی بپوش خنگههه الان سرما میخوریااااا هنوز هوا گرم نشدهه
.
کوک : باشه باشه فقط ۲ دیقه دیگه صبر کن اخه خیلی هواش خوبه ...
.
ا/ت : هوفف گشاد
.
رفتم و سویشرتشو از روی مبل برداشتم و بهش دادم ... وقتی داشت اون پکا رو توی سوشرت مخفی میکرد خیلی خاستی میشد .... سریع نگاهمو ازش گرفتم و به آفتابی که کم کم داشت طلوع میکرد نگاه کردم ...
.
ا/ت : جیمین و جولیا اومدن ؟؟
.
کوک : آره قبل از این که بیدار بشی صدای خنده هاشون کل عمارتو گرفته بود( خنده )
.
ا/ت : الهیییی ( دستشو میزاره رو قلبش )
.
وقتی به اونا فکر میکردم ی جورایی حسودیم میشد ... به عشقشون ... به این که همدیگه رو متقابل دوست دارن ... وقتی به این فکر میکردم که جونگ کوک هیچ وقت نمیتونه مال من باشه ... یا حتی عاشقم باشه .... درد داشت ...وقتی میدونستم که جونگ کوکم ی روزی قراره عاشق بشه و زندگیشو جدا کنه ...... هر چقدر هم که تلاش میکردم نمیتونستم قلبمو راضی کنم ... اخه چرا باید عاشق دختری بشه که ۹ سال فاصله ی سنی دارن....
.
ویو کوک *
.
به ا/ت نگاه کردم .... موهای بلندش توی باد صبح تو هوا پخش شده بود و به یک نقطه ی نامعلوم خیره شده بود ...ناخداگاه دستمو بردم لای موهاش و اروم نوازششون کردم ..... اروم نگاهشو داد سمتم ....
.
ا/ت : چیزی شده ؟؟
.
کوک : نه ...... خیلی خوشگلی ...
.
بعد از گفتن این حرف یهو کل صورت ا/ت تبدیل به توت فرنگی شد بس قرمز شد ... اروم دستمو از روی موهاش برداشتم ...
.
کوک : از کِی این قد خجالتی شدی تو ( خندهههه )
.
ا/ت : زهر ماررر( خجالتی )
.
کم کم داشت آفتاب شروع کرد به طلوع کردن ....
.
۱۰ مین بعد ...
.
.
.
جیلیلیلیلی هنوز زنده اممم😂💔
دیدگاه ها (۱)

"سرنوشت "p,34...کانر : ( مست ) ... ا/تت ‌.... میدونستی شیفته...

"سرنوشت "p,33...ویو جیمین *.بعد از حدود ۱۵ مین به هتل جولیا ...

"سرنوشت "p,18...ویو کوک ۵ ساعت بعد ساعت ۱ ظهر *.ا/ت روی صندل...

قلب یخیپارت ۸ببینید چه ادمین خوبیم براتون توی یک روز دوتا پا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط