بیا بانو

بیا بانو
بیا دیگر توانم نیست

بیا و از هجوم دردهای ڪهنه ی سینه ،رهایم ڪن

دگر ببریده ام بانو
دگر این زخم تن هم خانه شد با غم

بیا از ریشه برڪن دردهایم را

بیا این ڪهنه درد عشق را از ریشه درمان و دوایم کن

تو خود دانسته این را
ڪه غمهای پریشانی شعر من
همه از کیست؟ همه از چیست!؟

تو این فهمیده ای ای عشق

ڪه این خسته به هر آنی ڪه فرمودی تورا لبیڪ پاسخ داده

بیا نورت بڪن فانوس راهم باز ،، صدایم کن!!

بیا و بودنت را حڪم کن بر ساحل دردم

بیا از انزوای سینه ام بیرون نمایانم و شادم ڪن

بیا کاین ڪهنه اندوه جدایی را نباشد پاسخی جز عشق
نباشد پاسخی جز مهر

بیا ای عشق ، بیا از غم جدایم کن!!
دیدگاه ها (۱۱)

می گویند حرف ها هم دست دارند!!!دست های بلندی که گاهی گلویی ر...

من همان نیلوی پرپر شده ام که قسم خورده ی مرداب شدهحال با عهد...

مثل نی آهنگ غم ٬ بر گوش شبها می کنم من گله با شعر ها ٬ از د...

چرا با من نمیسازی توای دنیای وارونه؟چرا هیچی تو این روزا با ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط