عشق و نفرت پارت3♡
عشق و نفرت پارت3♡
ویو مینسو
باورم نمیشد جونگکوک با سومین رابطه داشته همینجوری که ذهنم درگیر بود و عصبانی بودم یهو زنگ در خورد
_عا مهمونمون اومد
(در را باز کرد)
(علامت سومین:&)
&عااا مادر قشنگمممم
( اینجا سومین به مادر کوک میگه مادر هیچ نسبتی ندارن ولی خب میگه دیگه 😂👍🏻🤌🏻
_عا سومین عزیزم چقدر تغییر کردی خیلی خشگل شدی البته خشگل بودی (خنده)
ویو مینسو تا در را باز کردن دیدم یه دختر خیلی خشگل و خوش اندام جلوی دره همینجوری که تو فکر بودم دیدم اومد جلو و اول با مادر کوک سلام کرد و بعد یهو پرید بغل کوک که انگار منو برق گرفت
کوک: سلام سومین خوش امدی
&خیلی ممنون کوکی چقدر تو جذاب شدی پسر
مینسو: ببخشید الان چی گفتید
&شما؟
مینسو: من زن کوکم
&چی واقعا سلام خوشبختم
ویو مینسو
از چهره سومین مشخص بود که از حسودی داره میترکه و یه عشوه ای اومدو رفت توی سالن
+سلام خوش امدید
&خیلی ممنون
ویو مینسو
سومین داشت با مادر کوک صحبت میکرد و کوک هم بزور باهاشون صحبت میکرد منم با پدر کوک پیش هم نشسته بودیم داشتیم اونارو نگاه میکردیم که دیدم سومین از عمد لیوانی که دستش بود را انداخت و شکست وبعد کلی اشک تمساح ریختن و عذر خواهی های فیکش یهو دیدم مادر کوک به من نگاه کرد و گفت
پایان ویو مینسو
_هوی تو (منظورش مینسوعه) پاشو اینارو جمع کن انتظار نداری که سومین یا من جمع کنم
مینسو: باشه الان میام جمع میکنم
کوک: بزار منم کمکت کنم
مینسو: با کمی حرص و اروم بهش گفتم نمیخواد (سرد)
ویو مینسو
داشتم شیشه خرده هارو جمع میکردم چون اجوما رفته بود مرخصی باید من کلفتی میکردم هوفف
وقتی مه داشتم شیشه خرده ها رو جمع میکردم یهو یکیش رفت توی دستم و زخم بزرگی روی دستم ایجاد کرد
پایان ویو مینسو
مینسو: اخ(اروم)
کوک: عزیزم چی شد
مینسو: دستمو کشیدم و پاشدم رفتم سمت اتاق و دستمو پانسمان کردم داشت دیگه اشکم در میومد خیلی میسوخت
ویو کوک
از مامانم خیلی عصبانی بودم مینسو که داشت خرده هارو جمع میکرد یهو دیدم دستش خونیه که پاشد رفت سمت اتاق
رفتم دنبالش
پایان ویو کوک
کوک: بیب حالت خوبه
مینسو: اره(سرد)
کوک: مینسو باز چی شده چرا اینجوری رفتار میکنی (اومد سمت مینسو و سر مینسو را با دستاش اورد بالا و موهاشو داد پشت گوشش و بغلش کرد)
مینسو: بغلش بهم خیلی ارامش میداد اما بعد چند ثانیه بغلشو پس زدم و رفتم بیرون
ادامه دارد...
چی میشه حمایت کنید هیچ میدونید من کلی فکر میکنم و کلی تایپ میکنم و وقت میذارم براتون پس شما هم یک ثانیه وقت بزار و برام لایکش کن 🥺
ویو مینسو
باورم نمیشد جونگکوک با سومین رابطه داشته همینجوری که ذهنم درگیر بود و عصبانی بودم یهو زنگ در خورد
_عا مهمونمون اومد
(در را باز کرد)
(علامت سومین:&)
&عااا مادر قشنگمممم
( اینجا سومین به مادر کوک میگه مادر هیچ نسبتی ندارن ولی خب میگه دیگه 😂👍🏻🤌🏻
_عا سومین عزیزم چقدر تغییر کردی خیلی خشگل شدی البته خشگل بودی (خنده)
ویو مینسو تا در را باز کردن دیدم یه دختر خیلی خشگل و خوش اندام جلوی دره همینجوری که تو فکر بودم دیدم اومد جلو و اول با مادر کوک سلام کرد و بعد یهو پرید بغل کوک که انگار منو برق گرفت
کوک: سلام سومین خوش امدی
&خیلی ممنون کوکی چقدر تو جذاب شدی پسر
مینسو: ببخشید الان چی گفتید
&شما؟
مینسو: من زن کوکم
&چی واقعا سلام خوشبختم
ویو مینسو
از چهره سومین مشخص بود که از حسودی داره میترکه و یه عشوه ای اومدو رفت توی سالن
+سلام خوش امدید
&خیلی ممنون
ویو مینسو
سومین داشت با مادر کوک صحبت میکرد و کوک هم بزور باهاشون صحبت میکرد منم با پدر کوک پیش هم نشسته بودیم داشتیم اونارو نگاه میکردیم که دیدم سومین از عمد لیوانی که دستش بود را انداخت و شکست وبعد کلی اشک تمساح ریختن و عذر خواهی های فیکش یهو دیدم مادر کوک به من نگاه کرد و گفت
پایان ویو مینسو
_هوی تو (منظورش مینسوعه) پاشو اینارو جمع کن انتظار نداری که سومین یا من جمع کنم
مینسو: باشه الان میام جمع میکنم
کوک: بزار منم کمکت کنم
مینسو: با کمی حرص و اروم بهش گفتم نمیخواد (سرد)
ویو مینسو
داشتم شیشه خرده هارو جمع میکردم چون اجوما رفته بود مرخصی باید من کلفتی میکردم هوفف
وقتی مه داشتم شیشه خرده ها رو جمع میکردم یهو یکیش رفت توی دستم و زخم بزرگی روی دستم ایجاد کرد
پایان ویو مینسو
مینسو: اخ(اروم)
کوک: عزیزم چی شد
مینسو: دستمو کشیدم و پاشدم رفتم سمت اتاق و دستمو پانسمان کردم داشت دیگه اشکم در میومد خیلی میسوخت
ویو کوک
از مامانم خیلی عصبانی بودم مینسو که داشت خرده هارو جمع میکرد یهو دیدم دستش خونیه که پاشد رفت سمت اتاق
رفتم دنبالش
پایان ویو کوک
کوک: بیب حالت خوبه
مینسو: اره(سرد)
کوک: مینسو باز چی شده چرا اینجوری رفتار میکنی (اومد سمت مینسو و سر مینسو را با دستاش اورد بالا و موهاشو داد پشت گوشش و بغلش کرد)
مینسو: بغلش بهم خیلی ارامش میداد اما بعد چند ثانیه بغلشو پس زدم و رفتم بیرون
ادامه دارد...
چی میشه حمایت کنید هیچ میدونید من کلی فکر میکنم و کلی تایپ میکنم و وقت میذارم براتون پس شما هم یک ثانیه وقت بزار و برام لایکش کن 🥺
۴.۸k
۱۰ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.